یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

گوشهایی برای شنیدن

سلام یسری جان ؛ در حالی اشتیاقم بر وسعت دلت سرک می کشد که تیرماه 92 رو به اتمام است و تابستانِ گرم همچنان ملتهب . وقتهایی را برایت می نویسم که روزهایش از فرط گرما جان را آتش می زند و شبهایش از شوق وصال ، دل را ، و همه در تلاشند تا به قدر روزنه ای ، نور به خانه دلشان برسانند و از جمع خاک نشینان رها شوند . اهالی این کوچه ، با فانوس‌های فروزان خانه‌های دلشان را از افطار تا سحر به سان ستاره‌های سپهر روشن می کنند و با خدای خود نجوا می کنند . من نیز نجوا و زمزمه را دوست دارم ، حتی اگر در گوش دخترکی باشد که تمام زندگیم از او متنعم شده و متبرک حضور او هستم . دختر آرزوهای من ؛ در روزهایی ک...
30 تير 1392

همه چیز برای اعتراف مهیاست

        سلام یسری گلم ؛ به قاب نگاهم خوش آمدی ، نگاهی که 16 ماهی است ، من را سرگردان کوچه های دلتگی ات کرده ، همان کوچه هایی که از میان دستان تو راهی سرزمین دلم می شود و مایه امید من به زندگیست . از روزهایی برای تو می نویسم و مهمان تو هستم ، که خود مهمان خدایم . در ماهی برایت می نویسم که عزیز و پر خاطره است ، ماهی که تمام آرزوهای کوچک و بزرگم در آن اجابت شده است . رمضان برایم تنها یک ماه قمری نیست ، بلکه نوید یک زندگیست ، آغاز یک تپش است ، شروع مجدد حیات من در کالبدی تازه ، در جسمی نو و در نقشی دیگر . من این ماه را دوست دارم ، طی سالیان متمادی حوائجم به برکت این ماه م...
21 تير 1392

در حلقه مويت ، بس دل اسير است

سلام یسری جان : این روزها که مرز 15 ماهگی را گذرانده ای ، چه لذتی می برم از این که وقتی نام کوچکت را بر زبان می آورم ، با عشق لبخند می زنی . چه لذتی دارد وقتی به چشمان نافذت می نگرم ، احساس می کنم حرفهایم را ناگفته از چشمانم می خوانی و یا کلمات محبوس در پشت لبانم را می فهمی . اما اشتیاقم به تو فراتر از این است ، گاهی در اوج دلبری کردنت ، دوست دارم از سر دلتنگی کنارت بنشینم و موهایت را شانه کنم ، دستی بر آنها بکشم . با خودم بگویم کی موهایت بلندتر می شود تا بشود آنها را بافت ، تا بشود آنها را پریشان کرد ، تا بشود دستی در آنها فرو برد و احساس آرامش کرد . دختر نزدیک به زندگی من ؛ آن زمان که ...
10 تير 1392

شیرین ترین لحظات عمر من

سلام یسری جان : امروز جمعه 24 خرداد سال 92 است و خوشحالم که با آغاز تعطیلات تابستانی ، فراغتم زیادتر می شود و بیشتر  با تو خواهم  بود . از امروز هر لحظه که تو را بخوانم اجابت می شوی و چه شیرین است کسی را که دوست دارم ، در هر زمان که طلب کنم در کنارم باشد و لحظاتم راملون کند . و خداوند بزرگ را شاکرم که  تن بیمارت جان دوباره ای گرفته و چشمان بی فروغت تلالویی دیگر یافته است و  برای یک پدر چه آرزویی قشنگ تر از این که سلامتی فرزندش را ببیند ؟ دختر نازنینم ؛ خوب می دانم  بزرگ کردن یک کودک ، آدابی دارد که باید با آن بسازم و باید مدام یادم باشد که چه قدر زجر خواهم کشید تا...
24 خرداد 1392

این سه روز فراقت یا فراغت

سلام یسری جان ؛ در حالی برایت چهلمین دلنوشته ام را می نویسم که دیر وقتیست چله نشین چشمان غماز تو شده ام و این حال مرا خوب می کند حتی خوب تر از همیشه و درست مثل همان روزهای اولی که تو را دیدم ، سخت مشتاق داشتن دستان گرم تو هستم . دستانی که روزهای سخت بی قرارم را آرام می کند .  دستانی که دلم می خواهد بر روی چشمانم بگذارم تا دنیا به سکوت نفسهایت فرو رود . دختر عزیزم ؛ زمان به وقت چشمان منتظرم ، دوم خرداد سال ١٣٩٢ شمسی و به عبارتی دیگر دوازدهم رجب المرجب سال ١٤٣٤ قمری است . و نشانی دقیق ترش آنکه ، امشب شب میلاد فخر کائنات جهان ، الگوی شجاعت و شهامت ، حضرت علی (ع) است . و چه زیبا به نام « پ...
2 خرداد 1392

عصایی برای خودم

  سلام یسری جان ؛ با خودعهد کرده بودم امشب به خیابان دلم سر بزنم تا پنجره ای باز شود و کسی دستی برآرد و نوری بپاشد برایم ، و چقدر خوشحالم که به بهانه دلتنگی هایم به سراغ تو می آیم . چه روزها و ساعتهایی که می آمدند و می رفتند و حسرتت بر دلم می ماند ، چقدر دوست داشتم زودتر از اینها انگشتانم را لا به لای موهایت خم کنم تا بدانی وقتی نیستی حس مبهمی دارم و شبیه کسی می شوم که کمی زیادی مُرده است . شاید امشب آن شب پرستاره نباشد اما حدس مي زنم تو هم خواب مرا مي بیني ، برای همین  نیمه های شب را انتخاب کردم تا در این تاریکی به آغوش تو پناه بیاورم تا شرم نبودنم در چشمانت انعکاس نیابد ، و لازم است دستان کو...
21 ارديبهشت 1392

قلبی با دو نیمه مساوی

سلام یسری جان ؛ اولین دلنوشته رسمی سال جدید را در حالی برایت می نویسم که حال باران دیده‌ام بسیار خوب است و برای تجدید پیمان با تو سراپا آماده ام و می خواهم برایت تفسیر کنم آن لحظاتی را که تو در ذهنم تجسم می شوی و آرامش در من موج می زند . همان لحظاتی که  خدا را التماس می کنم تا همه دنیا را ارزانی دیگران دهد ، ولی تو را از من نگیرد ، که من بخاطر تو زندگی را دوست دارم و به خاطر روی زیبای تو ، نگاهم به سوی هیچ کس خیره نمی ماند و این بی نهایت ترین لذت من است . دختر دوست داشتنی ام ؛ بیست و شش روز از فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و دو شمسی گذشته است . هر سال در این تاریخ زمان برای من متو...
26 فروردين 1392

هنوز به این دلخوشم که دختری دارم

سلام یسری جان ؛ این روزها که من خدای سکوت می شوم و خفقان می گیرم ، و از تو بودن خالی می شوم ، احساس می کنم  باید صدای نفسهایت را بنویسم . درست همان لحظه که پشت هر استعاره ای می ایستی و به ذهن هیچ شاعری نمی رسی ، احساس می کنم باید بسرایمت تا شکوفه های امیدم پرپر نشود . دختر گلم ؛ اکنون که ١١روز از بهار سال ٩٢ می گذرد ، به دیدنت آمده ام تا نشانت دهم چقدر لحظه هایم را تزیین کرده بودم برای هنگامی که غنچه‌ها به يمن قدومت مي‌شكفند و سنبل به افتخار تو خود آرایی می کند ، آمده ام تا بنویسم وقتهایی که در خیالم نیستی ، سر انگشتانم می سوزد و وسوسه ام می کند تا نداشته هایم را مرور کنم و دلتنگی هایم را ور...
11 فروردين 1392

کاری که خدا با تو می کند

  سلام یسری جان ؛ دختر حالا یکساله من ، اینک من از جذبه عطر اگین نگاهت با تو سخن می گویم از فرداهای نیامده ، از قیل و قال امروز  و از حواشی روزهای رفته بر باد . این روزها آنقدر دلتنگت هستم که گاه احساس می کنم فاصله هایمان صفر شده ، اما لمس نگاه تو مقدور نیست و نیز کابوس ندیدنت ، رویای با توبودن را شکنجه می دهد . در این روزهایی که همه چیز در حال تغییر است به سراغت آمده ام تا بر دوشم سوارت کنم و بگویم آنچه را که باید بدانی و درک کنی تا بزرگ شوی. دختر نازم ؛ آمده ام تا چشمت را باز کنم بر نظراتی که در این چند روزه به وبلاگت سرازیر گشته است و برایت بخوانم ایمیل ها و پیامک هایی را که با نام ت...
29 اسفند 1391