یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

کاری که خدا با تو می کند

  سلام یسری جان ؛ دختر حالا یکساله من ، اینک من از جذبه عطر اگین نگاهت با تو سخن می گویم از فرداهای نیامده ، از قیل و قال امروز  و از حواشی روزهای رفته بر باد . این روزها آنقدر دلتنگت هستم که گاه احساس می کنم فاصله هایمان صفر شده ، اما لمس نگاه تو مقدور نیست و نیز کابوس ندیدنت ، رویای با توبودن را شکنجه می دهد . در این روزهایی که همه چیز در حال تغییر است به سراغت آمده ام تا بر دوشم سوارت کنم و بگویم آنچه را که باید بدانی و درک کنی تا بزرگ شوی. دختر نازم ؛ آمده ام تا چشمت را باز کنم بر نظراتی که در این چند روزه به وبلاگت سرازیر گشته است و برایت بخوانم ایمیل ها و پیامک هایی را که با نام ت...
29 اسفند 1391

نقاشی زیبای خداوند ؛ بهاری ترین لحظه عمرم اینجاست .

بمــــــناســــبت اولــــــیــن ســــــــالگــــرد تــــــولد نــــــــــور دیــــــــــده ام ، « یــــــــــسری » سلام یسری جان ؛ سلام بر تو ، شکوفه به بار نشسته ام ؛ سلام بر تو ، اشتیاق شبهای بی ستاره ام  ؛ سلام بر تو ، دختر زیبای من ؛ سلام بر تو که بر بلندای بیست و چهارمین روز از آخرین ماه سال ایستاده ای ؛ سلام ؛ امروز که چشمانم را می گشایم ، صدای چکاوکها رسیدن بهار را نوید می دهند  ، آمدن کسی یا چیزی را ، نمی دانم و فقط در چشم‌های ناباورِیک سرگردانِ دلتنگ ، کسی‌ رامی بینم که از جنس خودم است و من عاشقانه دوستش دارم . در این روز رو...
24 اسفند 1391

چند جمله ای به دست خط همسرم

چند جمله ای به دست خط همسرم سلام دخترم امروز که روز تولد توست برای اولین بار می خواهم برایت بنویسم تا آن زمان که توانستی خودت مستقل بخوانی و بنویسی ، در موردم فکر بدی نکنی و این سئوال در ذهنت پیش نیاید که چرا هیچ وقت مامانم برایم مطلبی ننوشته است . هرچند معتقدم دوست داشتن ها در حصار فضای مجازی و در بند جملات نیست و فراتر از آن رقم می خورد . ضمن آنکه همه ایمان دارند که قوی ترین احساسات در عالم ،عاطفه ایست که یک مادر با تمام وجودش و بدون منت تقدیم فرزندش می کند و من بعنوان یک مادر از این جریان مستثنی نیستم . عزیزم ؛ امروز که بری اولین بار می نویسم ، نمی خواستم خودم را محصور کلمات کنم و یا با...
24 اسفند 1391

وقتی تو را دارم خوشبخت ترینم

سلام یسری جان امروز که مهمان دل تو هستم بیست سومین روز از اسفندماه 91 است  ، فردا که بیاید ، همه چیز بر سرِ لحظه هایم  هجوم می اورد ، قرار است بشکند بغضی را که قلقلک می دهد سکوت بی وقفه ام را و معجزه ای شود ، قرار است از همان صبح یادم بیاید که چقدر همه چیز ، زود می گذرد  و چقدر زود دیر می شود. آنچه که مرا به اینجا کشانیده است ، یک تاریخ و یک خاطره نیست ، بلکه تپشی است که صدای شنیدنش من را به خود می خواند ، صدایی از جنس خودم . صدایی که مرا شهره آفاق کرده است و صدایی که روزی آوای نی ام خواهد شد . دختر گلم ؛ اینک که در هجمه سکوت شب عاشقانه می خوانمت ، و با احساس در کنارت پا به پا  ، چون مهر ...
23 اسفند 1391

برای تو می نویسم

  سلام یسری جان ؛ هرگاه دلم به وسعت غروب پاییز می گیرد و از تمام ستاره های خاموش آسمان ناامید می شوم ، هرگاه ثانیه های علاقه ام سنگین تر از قبل قدم برمی دارند و شوق داشتن تو از خود بیخودم می کند به سراغت می آیم ، هرچند نرم و آهسته . دلنوشته هایم را از نو می خوانم ، تا جان در کالبدم بدود ، روانم تازه تر شود و چیزی شبیه قلقلک ،  تو را در من نوازش کند . بعضا" نظرات وبلاگت را چند باره می خوانم ، تا مبادا متهم به خیانت شوم از آنچه فراموش کرده ام برایت بنویسم . دختر نازم ؛ هرگاه خواندن و نوشتن را آموختی و هرزمان به این دلنوشته ام رسیدی به دقت بخوان تا اگر روزی ازت پرسیدند پدرت به چه خاطر برایت می نوشت ، ...
5 اسفند 1391

دو اتفاق اول اسفند ماه

  سلام یسری جان؛ چشمان زیبایت را که نگاه می کنم ، می فهمم منتظرم بودی و هر روز که کودکانی را می دیدی پدران و مادرشان برایشان کلی درد دل نوشته اند آهی از سر آرزو می کشیدی . من خاموشی را از سکوت حرفهایم می شناسم و این سکوت است که دوست داشنت را در دلم شعله ور تر می کند . قبل از اینکه بازخواستم کنی کمی هم واقع بین باش و ببین در آن لحظاتی که نیستم در كوچه تنهايي و از پشت پنجره هاي بسته ، تو را مي خوانم ، با شاپركها در آسمان آبي هم صدا مي شوم و با باران نام تو را بر لب جاري مي سازم و به نیت سلامتی تو صدقه می هم . به هر حال امروز آمده ام ، با تو ، به وسعت تمام نداشته هایم ، حرف بزنم و می دانم...
29 بهمن 1391

من چاه ندارم

  سلام یسری جان ؛ نمی دانی برای آنکه دیگران بیدار نشوند ، چه به زحمت توانستنم خودم را به اتاقت برسانم ، آخر باید می آمدم و تمام حرفهایم را می زدم و می گفتم آنچه را که تبدیل به بغضی شده و برایت می نوشتم گریه درونم را ، همان هایی که وقتی می بارند حتی به باران نیز طعنه می زنند . همان هایی که هیچگاه اجازه نمی دهم صورتم را تَر کنند تا کسانی که دردم را نمی دانند ، ضربات سنگین تری بزنند . دخترم ، ای مخاطب خاص من ؛ گاهی دلتنگی هایی دارم که فقط فریاد سکوتشان به گوش می رسد ، گاهی بی انگیزگی های دلم نمی گذارد دیروز را به یاد بیاورم و فردا را ترسیم کنم ، گاه، بی حوصله و سخت و غریب می شوم گاهی در خود می شکنم تا در مقابل د...
13 بهمن 1391

برای سیصدو سیزدهمین روز

سلام یسری عزیزم ؛ این روزها که به بهانه های مختلف به حیاط دل تو سرکی می کشم ، تنها امیدم این است که از باغچه دلتنگیم گلی به یادگار بچینم ، برای وقتی که تنها با یک نگاه ، با تو راز و نیاز می کنم و برای وقتی که زمین می خورم و تو دستانم را می گیری و برای همان وقتی که قربانی سکوت دل خسته ای می شوم که فریادم را به یغما می برد . دختر گلم ؛ امروز را که برای دیدن تو انتخاب کرده ام ، برایم مهم بود ، کما اینکه تمامی روزها مهمند ، اما امروز خاص تر ، گویا این روز خاص ، برای تو سروده شده است . کافیست شامّه ات تیز باشد تا طراوت بهار را حس کنی ، بهاری که از اعماق تاریخ تا اینک در قلب من و تو شکفته است و کافیست نگاهایی را دنبال ک...
1 بهمن 1391

دندان (2) - لقمه ای برای تو

  سلام یسری جان ده ماه از حضور زیبایت در باغچه زندگی ام می گذرد و هنوز از صبح تا نیمه های شب منتظرم و همه جا را می نگرم ، گاه با ماه سخن می گویم گاه با خورشید ، گاه با شمع حرف می زنم گاه با پروانه ، گاه شادی را در پی تو می فرستم و گاه غم را در سینه پنهان می کنم و از همه چیز و همه کس ، سراغ از تو می گیرم و اگر اعتراف کنم که دلم دنبال بهانه ایست تا تو را ببیند و تو را نوازش کند اغراق نکرده ام . حتی شب های زمستان را واسطه می کنم تا دستانت را بر گردنم حلقه کنی تا دوست داشتنی ترین شال گردن دنیا پیکر یخ زده ام را به تکاپو وادارد و کمکم کند در اين سفر محتوم زندگی همچنان با تو سخن بگويم آخر دخترکم حالم با تو خوب می شود ، خیلی ...
25 دی 1391

دندان (1) - با دندانهایت گاز بگیر

  سلام یسری عزیزم ؛ در سه هفته ای که نبودم  فکر می کردم ، کجای این دنیا کسی مثل من بخاطر تو، بی خوابی ، دلتنگیش را قلقلک می دهد؟ به این نتیجه رسیدم باد از هر طرف که بوزد، برگ سرانجامش افتادن است و فقط این من هستم که فراموشت نمی کنم در حالیکه شاید روزی فراموش شوم . دلم از روزی که  تو را ببیند وانگار ندیدمت می ترسد ، ازدیر به دیر دیدنت نیز هراس دارم . اگر بتوانم در گوشه قلب تو جای دنجی را برای خود پیدا کنم ، زندگی ام به بیهودگی نگذشته است . دختر عزیزم ؛ از لحظه زیبای تولدت ، همراه تو تجربه هایی شیرینی داشته ام و هر گاه حرکت جدیدی را می آموختی و یا مرحله ای از رشد را پشت سر می گذاشتی سراپ...
14 دی 1391