صدای پای کسی می آید
سلام یسری جان ؛ امروز که برایت می نویسم روزی است مثل تمام روزهای دیگر ، مثل وقتهاهایی که هوای تو به سرم می زند و می نشانمت کنار رویاهایم ، دستهای دلواپسی ام را قفـل میکنم به بودنت ، حرفهای زیادی از سرم عبور میکند ، دهانم را محکم میگیرم و دلتنگی از میان چشمهایم بیرون میزند . مثل روزهای بی تکراری که تنهاترین اتفاق بی دلیل زندگی ام بودی ، مثل روزهایی که همه چیز و همه جا مثل خواب های کودکی رنگی بود و صدای خنده های بی بهانه می پیچد . دختر زمستانی من ؛ می خواهم با تو به سرزمین احساس سفر کنم ، چشمانت راببند ، گوشهایت را به باد بسپار ، تصور کن ابر و بادی را که بازی کودکانه ای سر گرفته اند...
نویسنده :
بابای یسری جان
7:14