کاش دلم را پس ندهند
یسری جان؛
اینها را در شبی برایت می نویسم که زمین محل رفت و آمد ملائک است تا که تبریک بگویند نوزاد تازه متولد شده را ، و هلهله کنند تولد کودکی را که به درستی نام نیکویش را حسن (ع) گذاشته اند .
گفتن این مطالب در این شب می تواند بهانه ای مغتنم باشد تا « دلم را دیگر پس ندهند » .
بشنو ای عزیز تر از جانم که من نیز خرسندم از داشتن تو .
دختر بابا؛
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند . نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت ، نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید ، اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد. کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد . شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم . شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد .
با این دیوارها چه میشود کرد؟ می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و می شود اصلا فراموش کرد که دیواری هست ؟ شاید می شود تیشه ای برداشت و کَند و کــَند . شاید دریچه ای ، شاید شکافی، شاید روزنه ای .
همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم . حتی به قدر یک سر سوزن برای رد شدن نور، برای عبورعطر و نسیم .
گاهی ساعت ها پشت این دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن و فکر می کنم ، اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم . اما هیچ وقت ، همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی می کند .
دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار . مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد . به امید آنکه شاید درِ آن خانه باز شود . گاهی دلم پرت می شود آن طرف دیوار . آن طرف ، حیاط خانه ی خداست .
و آن وقت هی در میزنم ، در میزنم ، در میزنم و می گویم : « دلم افتاده توی حیاط شما ، می شود دلم را پس بدهید...»
کسی جوابم را نمی دهد. کسی در را برایم باز نمی کند. اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار و من این بازی را دوست دارم .
من این بازی را ادامه می دهم و آنقدر دلم را پرت می کنم ،تا خسته شوند ، تا دیگر دلم را پس ندهند . تا در آن را باز کنند و بگویند : بیا خودت دلت را بردار و برو . آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم و ساکن حیاط خانه خدا خواهم شد .
اینها آرزوهایی است که من دارم .
عزیز دلم ؛ برای رسیدن به این آرزو کهنه برایم دعا کن و به خدا بگو : خدا جون ، میشه دل بابامو پس ندی؟!