هر لحظه نزدیکتر به خدا
وقتی پا می گذاری بر روی خاک غریب ، می بینی خیلی غریبی ، خاک غربتت به اندازه این دنیای لایتناهی است ، بعد از ثانیه ها می بینی ذره ذره این خاک شده همه داشته ات ، عاشق می شوی ، عشق به وسعت همه قلبت ، دل می بندی ، همه داشته ات در مشت بسته ات جای می گیرد .
اما وقتی ثانیه ها جای خود را به دقایق دادند ، درمی یابی اینجا دنیای دیگر است ، دنیایی زیبا و واقعی ، دنیایی که در آن خلق شدی و خلق می کنی ، همه ناگفته هایت گفته می شوند و تو خدای سرزمینی می شوی به وسعت قلب کوچکت و این سرزمینت سبز می شوند به وسعت اشکهای شبانه ات .
در سرزمین کوچک تو ستاره ها چشمک زنان به شادی و سرور می پردازند .
گاه شاد می شوی و گاه غمگین ، گاه اشک می شوی و گاه لبخند ، گاه عاشقی و گاه فارغ ،گاه دریا می شوی برای تن ماهی های خسته و گاه التیامی بر دردهای بی درمان .
اما یسری عزیزم این را من خوب می دانم برای اینکه تو بتوانی رو پای خود بایستی من باید فرود آیم ، نباید بنشینم ، نباید بخوابم نبایدچشم به زمین بدوزم و بی تفاوت بگذرم ، چراکه امانت خداوند هستی و تمام تلاشم را بکار خواهم برد برای اوج گرفتن تو برای پروازی رو به آسمان ، در راه افلاک و هر لحظه بالاتر از زمین و هر لحظه نزدیک تر به خدا .