برای تو می نویسم
سلام یسری جان ؛
هرگاه دلم به وسعت غروب پاییز می گیرد و از تمام ستاره های خاموش آسمان ناامید می شوم ، هرگاه ثانیه های علاقه ام سنگین تر از قبل قدم برمی دارند و شوق داشتن تو از خود بیخودم می کند به سراغت می آیم ، هرچند نرم و آهسته .
دلنوشته هایم را از نو می خوانم ، تا جان در کالبدم بدود ، روانم تازه تر شود و چیزی شبیه قلقلک ، تو را در من نوازش کند . بعضا" نظرات وبلاگت را چند باره می خوانم ، تا مبادا متهم به خیانت شوم از آنچه فراموش کرده ام برایت بنویسم .
دختر نازم ؛
هرگاه خواندن و نوشتن را آموختی و هرزمان به این دلنوشته ام رسیدی به دقت بخوان تا اگر روزی ازت پرسیدند پدرت به چه خاطر برایت می نوشت ، دلیل محکمی داشته باشی .
بگذار همگان بدانند ، منِ خسته ، می نویسم که بهانه های ریز و درشت دلم به تو ختم شود ، برای لحظاتی که دلم تو را می خواهد ، تا در يك كوچه بدون بست کمی باهم راه برویم .
می نویسم برای وقتی هایی که دلخور می شوم ، بغض می کنم ، اشکهایم می آیند ، پشت صورتکی که می خندد قایم می شوم تا تو بخندی .
می نویسم برای آن لحظاتی که درد دلهایم به وسعت چشمانت می گردد و منحنی لبانم برعکس می شود و پرمی شوم از تویی که نمیدانی همه اینها برای توست .
می نویسم تا بین دل و چشمم صلح و مساوات برقرارشود برای وقتی که دلتنگت می شوم و چشمم حسودم نمی گذارد قطره ای ببارد و توجیحش می کند : « مرد که گریه نمی کند » .
می نویسم که اگر روزی نخواستی من را همراه خودت به گردش ببری ، چیزی برای خواندن داشته باشم .
می نویسم تا بتوانم بگویم خدا جان ؛ من در تربیت فرزندم قصوری نکرده ام ، همه چیز را به او گفته ام این هم سندش .
می نویسم برای روزهایی که ادامه دارند و از تو خبری نمی شود .
می نویسم تا اینجا محلی باشد برای صدای یک پرواز ، فرود یک فرشته ، آغاز یک معراج و شروع یک زندگی .
ای همه باور من ؛
وقتی برای تو می نویسم به بغض ابر خیره می مانم و تنها به این پرواز معکوس لبخند می زنم . وقتی احساس خود را نسبت به تو با واژه ها بیان می کنم ، راحت تر می توانم نفس بکشم .
خواهش می کنم بگذار بنویسم چون نمی دانم چند ستاره تا صبح دیدارمان باقی مانده است .
و کلام آخر ؛
به یاد داشته باش برای آنکه قهرمان زندگیت باشم تک تک ثانیه های عُمرم را وقف تو کرده ام ، می توانی نشانی اش را از موهای سفیدم بگیری که آرام آرام جایشان را با سیاه ها عوض می کنند .
راستی به نظرت آنهایی که در خانه سالمندان زندگی می کنند ، این روزها وبلاگشان فعال است و هنوز براي بچه هايشان مي نويسند ؟!