یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

خوشبختی زیر پوست من است .

1391/4/21 14:43
2,120 بازدید
اشتراک گذاری

یسری عزیزم امروز دوباره دلم بهانه تو را گرفت و می خواهم شرطی را برایت بازگو کنم .

اکنون چهار ماه از عمر نازنینت را سپری کرده ای و در این روزها ، چشمهای قشنگت می تواند به خوبی همه جا را ببیند و این را از خنده های شیرینت که بدون هیچ توقعی به من هدیه می کنی می توانم بفهمم .

ایراد چشمهای آدمهای خوب این است که هیچگاه نمی تواند حقیقت را کتمان کند و چون تو خوبی خیلی چیزهای دیگر در آن نگاه معصومانه ات پیداست .

عزیز دل بابا؛ وقتی تنها برای خودت بازی می کنی ، از دور تو را نظاره گرم ، لحظاتی بعد ازآن شور و هیجان می افتی و احساس می کنی تنها هستی ، غافل از آنکه بدانی هستند کسانی که مراقب تواند ، با این وصف بسویت می شتابم ، گویی خدا دنیا را به تو هدیه کرده است ، مجددا بازی می کنی ، لحظه ای ساکت می شوی و چشم در چشمم می دوزی ، کوهی از حرف در چشم داری و با نگاه شیرینت می پرسی ؛

اگر شما نباشید من چیکار کنم ؟ پاسخ می دهم ما هستیم و موظبت از تو وظیفه ماست .

باز می پرسی اگر شما پیر شوید و بمیرید من دیگر پدر و مادر ندارم ؟ جواب می دهم تا وقتی ما پیر شویم تو هم بزرگ می شوی ، ازدواج می کنی و صاحب فرزند خواهی بود .

لبهایت را به نشانه گریه جمع می کنی و غمگینانه می گویی : من مامان و بابام رو میخواهم .

نفس بابا ، با اینکه من تو را دارم ، هنوز پدر و مادر میخواهم ، و هنوز از مرگ پدر و مادرم می ترسم .

جگر گوشه بابا ؛ این رسم زمانه است پدر و مادرها پیر می شوند و می میرند و بچه هایشان برایشان عزاداری می کنند و باز بچه ها پیر می شوند و می میرند و بچه های آنها برایشان عزاداری می کنند و این تا بی نهایت دور ادامه پیدا می کند .

یسری گلم ؛ چطور برایت اینها را توضیح دهم و این فکرهای منفی را از سرکوچک دوست داشتنی ات دور کنم .

با لبخند در آغوشت می گیرم و آرام آرام تابت می دهم ، در گوشت زمزمه می کنم عزیزم هیچ وقت تنهایت نمی گذارم ، همیشه با تو خواهم بود .

گریه می کنی ، شاید باور نکرده ای که همیشه با تو می مانم ، حق داری ، همانطور که من باورم نمی شود روزی پدر و مادرم از من جدا شوند . و این روزها که بیماری مادرم را میبینم سخت غمگینم ... سخت .

یسری جان ؛ فقط این را می دانم ، خوشبختم ، خوشبختی زیر پوست من است و این حاصل سالها فداکاری و گذشت مادر و پدری است که لحظه لحظه وجودشان را وقف من کرده اند تا عاقبت بخیر شوم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

در انتظار مهدی یار
19 تیر 91 19:54
اخی چه بابای خوبی.خدا زنده نگه تون داره برای هم...سالیان سال....
در انتظار مهدی یار
23 تیر 91 12:52
سلام.ممنون بابایی مهربون. نظر لطفتونه.من هم همینطور.به خصوص با حس زیبایی که اسم گل دخترتون به ادم می ده...گشایش... امیدورام خدا به همه کمک کنه به من هم...
maryam
20 مرداد 91 17:38
salam namazo rozaton ghabol.akh che babaye khobi.har vaght neveshtehaton ro mikhonam chesham pore ashk mishe.mashala be dokhtare goleton va khosha be halesh ba vojod babaye khobi mesle shoma .kheily ziba minevisid.khoda dokhtar kocholotono beheton bebakhshe.be web dokhtare man ham sar bezanid mamnon


salam
az shoma ham ghabool bashe . bande navazi mikonid .doos daram web dokhtare goletoon ro bebinam ama fekr mikonam adresesh kamel nist . mishe baram ersal konid
merci
fatemehh
1 شهریور 91 13:06
سلام وبلاگ زیبایی دارید
زیبا مینویسید
امیدوارم مارا به دوستی با یسری بپذیرید و در لینک دوستان جا دهید
اگه موافقید اطلاع دهید تا لینکتون کنم


با کمال میل ، البته من نیز وبلاگ فاطمه جان را لینک کردم