وقتی تو را دارم خوشبخت ترینم
سلام یسری جان
امروز که مهمان دل تو هستم بیست سومین روز از اسفندماه 91 است ، فردا که بیاید ، همه چیز بر سرِ لحظه هایم هجوم می اورد ، قرار است بشکند بغضی را که قلقلک می دهد سکوت بی وقفه ام را و معجزه ای شود ، قرار است از همان صبح یادم بیاید که چقدر همه چیز ، زود می گذرد و چقدر زود دیر می شود.
آنچه که مرا به اینجا کشانیده است ، یک تاریخ و یک خاطره نیست ، بلکه تپشی است که صدای شنیدنش من را به خود می خواند ، صدایی از جنس خودم . صدایی که مرا شهره آفاق کرده است و صدایی که روزی آوای نی ام خواهد شد .
دختر گلم ؛
اینک که در هجمه سکوت شب عاشقانه می خوانمت ، و با احساس در کنارت پا به پا ، چون مهر خدایی نشسته ام ، غصه ای ندارم وقتی دستانم در دستان توست و صدای گام های کودکانه ات را می شنوم .
و فردا که به سراغت خواهم آمد از لذت داشتن تو ، خدا را سجده می کنم ، مخصوصا لحظاتی را که شاید یادت نباشد .
عزیز بابا ؛
شاید تو یادت نباشد ، اما من فراموش نمی کنم نخستین دیدارمان را ، جایی که شیرین ترین لحظات عمرم با آن عجین شده است و با آن پیوندی ناگسستنی خورده است.
شاید تو یادت نباشد ، اما من فراموش نمی کنم آن لحظاتی را که سرم را بالا می گرفتم و از داشتن تو احساس غرور میکردم.
شاید تو یادت نباشد ، اما من فراموش نمی کنم روزهایی را که به بهانه قایم موشک بازی دستانم را روی صورتم می گذاشتم و از لای انگشتانم یواشکی تو را نگاه می کردم .
شاید تو یادت نباشد ، اما من فراموش نمی کنم ، حال خسته ام را که در روزهای با تو بودن خوب می شد .
شاید تو یادت نباشد ، اما من خوب می دانم این روزها را کجا و چگونه ، در خواب و بیداری دیده ام.
روزهایی که خوشبختی از آن من است .
و کلام آخر ؛
سینه ام را پر از عطر تو می کنم و به آسمانی خیره می شوم می خواهم فریاد بزنم که اسفند ماه دیدنی ترین ماه سال است . هر چند برایم فرقی نمی کند وقتی تو را دارم خوشبخت ترینم .