یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

هنوز به این دلخوشم که دختری دارم

1392/1/11 13:05
778 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یسری جان ؛

این روزها که من خدای سکوت می شوم و خفقان می گیرم ، و از تو بودن خالی می شوم ، احساس می کنم  باید صدای نفسهایت را بنویسم . درست همان لحظه که پشت هر استعاره ای می ایستی و به ذهن هیچ شاعری نمی رسی ، احساس می کنم باید بسرایمت تا شکوفه های امیدم پرپر نشود .

دختر گلم ؛

اکنون که ١١روز از بهار سال ٩٢ می گذرد ، به دیدنت آمده ام تا نشانت دهم چقدر لحظه هایم را تزیین کرده بودم برای هنگامی که غنچه‌ها به يمن قدومت مي‌شكفند و سنبل به افتخار تو خود آرایی می کند ، آمده ام تا بنویسم وقتهایی که در خیالم نیستی ، سر انگشتانم می سوزد و وسوسه ام می کند تا نداشته هایم را مرور کنم و دلتنگی هایم را ورق بزنم .

دوست داشتم در اولین روز فروردین ، هنگام رقص شاپرکها و نغمه بهاری چکاوکها و هنگام شکفتن گلهای ملون دستان تو را بگیرم و در کنار سفره هفت سینمان برایت سلامتی تمنا کنم و برایت به یادگار بگذارم آن آرزوهای خوبی را که در تصورت هست ، اما شاید تقدیر اینچنین بود که سفره مان خالی بماند از من و ازتو 

و این رختهای سیاه بود که حلاوت بهار را از من و تو گرفت ، رختهایی که بوی غم می داد .

یکی یکدانه ام ؛

سال‌ها روز اول سال به اميد دیدن پدر بزرگها و مادر بزرگهایم لباس نو می پوشیدم ، به امید همان اسکناس های تا نخورده ای که بوی نو بودنشان شامه ام را نوازش می کرد . بوی غذاهای خوشمزه ای که در اولین روز بهار همه را به اشتها می آورد و حتی شیرینی هایی که انگار شیرین تر از همه وقت بودند .

نشان دادن عیدی هایی که گرفته بودیم و نمایش لباسهایمان و افتخار به داشتن جیب های بیشتر ، از سرگرمی های آن زمان بود .

دختر عزیزم ؛

امسال نیز همانند هر سال روز اول خانه پدر بزرگم جمع شدیم ، اما نه برای تبریک سال نو بلکه برای وداع با او که یادگاری بود از ایام نوروز خوب کودکی ام و بعد از فوت مادر بزرگم همچنان قوام خانواده پدری ام بود .

کسی که سال ١٣٩٢ را ندید و قبل از رسیدن بهار ، خزان عمرش را می گریستیم .

پدربزرگم برای همیشه از جمعمان رفت و اکنون قاب عکسش روایت گر مهربانی اش در ذهن ٣٤ ساله من است .

نفس بابا ؛

روزهای گذشته عمرت آنقدر کم هستند که حتی خاطره ای با او نداری تا بفهمی بغض نداشتن پدر بزرگ چقدر گلویت را می فشارد .

کاش کمی به چشمانم خیره شوی تا ببینی نگاه این روزهای من همه خلاصه رنج و حسرت است و تنهایی در من قدم می زند و من تنها تر از همیشه هستم . کاش بتوانم سر بر روی شانه ات بگذارم و به بهانه بغل کردنت اشکهایم را پاک کنم .

و کلام آخر ؛

دلم برای یک نفر تنگ است و نمی دانم چه می کند ، حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم ، رنگ موهایش را نمی دانم و لبخندش را هم ، فقط می دانم که باید باشد و نیست…

و اما من ، هنوز به این دلخوشم که دختری دارم ،  و گرمای دستان کوچکش ، بهانه ایست برای زندگی ام و از غمم کاسته می شود وقتی در آغوشش می کشم . صدایش دوباره زنده ام می کند ، صدایی که نازکتر ازدل پروانه هاست و لب هایی که در تخیل من می جنبند و بابا خطابم می کند .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

آرش،بابای برسام
11 فروردین 92 15:21
با سلام ،من همیشه تصویری که از شما در ذهنم دارم ،چهره ای شاد وخندان است .انشاا...از این به بعد همیشه در شادی وطراوت باشید .بسیار از خواندن وبلاگ شما لدت بردم .زنده باشید ،یسری جان را هم از طرف ما ببوسید .



با سلام
ممنونم آرش عزیز و تشکر ویژه دارم از اینکه به ما سر زدید و یسری جان را مورد لطف قرار دادید .
مامان محمدحسین
12 فروردین 92 6:29
با سلام
عرض تبریک عید و البته تسلیت به خاطر از دست دادن پدربزرگ محترمتان . از خداوند صبری جمیل را برایتان خواستارم


از هر دو پیامتان ممنونم
مامان آراد(خاطره)
12 فروردین 92 15:28
سلام...اول از همه تسلیت میگم بابت فوت پدر بزرگتون...روحشون شاد...
و دوم اینکه سال خوبی رو براتون آرزو میکنم...خدا دخمل نازتونو براتون نگه داره...


با سلام
ممنونم از شما
وبرایتان سال خوبی را آرزومندم
مامان مریم
14 فروردین 92 18:01
تسلیت میگم..امیدوارم روزهای قشنگ بهار و چشمان زیبای دخترتون دلیلی باشه برای تحمل این غم...


ممنونم از پیام زیبایتان و تشکر می کنم که به وبلاگ دخترم سر زدید
مامان ملیکا
15 فروردین 92 16:06
تسلیت عرض میکنیم
انشاالله غم آخرتان باشد


سپاسگذارم
آتيلا جون و مامان شيما
15 فروردین 92 16:52
با سلام
امروز خيلي بيگانه هواي وب گردي زد ب سرم و بي دليل وارد وب شما شدم و بعد از كمي تامل متوجه شدم كه بله وارد وب باباي امر ب معروف و نهي از منكر شدم...
سال نو تبريك...


ممنونم از حضورتان
جسارتا بنده کسی را امر به معروف و نهی از منکر نکرده ام ( که هرچند اگر چنین باشد وظیفه انسانی ام بوده است ) مع الوصف مصداق آن را بیاورید تا رفع ابهام نمایم
ضمن انکه امیدوارم دردلهایم با دخترم را امر به معروف و نهی از منکر ندانید .
بازهم متشکرم
آتيلا جون و مامان شيما
15 فروردین 92 16:55
سفر عزيزتون آقا جان رو به ديار باقي تسليت عرض ميكنم...
غم آخرتون باشه...


متشکرم از ابراز تسلیتتان و برایتان روزهای شاد ارزومندم
مهتاب
16 فروردین 92 11:15
تسلیت میگم


ممنونم
شیما مامان درینا
17 فروردین 92 14:07
برای تبریک عید و آرزوی سال خوش اومدم متوجه شدم پست جدید بوی غم داره از خدای بزرگ برطرف شدن غمها و رسیدن روزهای شاد و پربرکت همراه با روزهای جدید سال رو براتون میخوام خدا جد بزرگوار یسری جان را بیامرزد


ممنونم از اینکه با حضور سبزتان دلگرمم می کنید .
برایتان روزهای شادی را در سال جدید آرزومندم

ريحانه
22 فروردین 92 8:59
يسري عزيزم سلام امروز فرصتي پيدا شد تا سري بهت بزنم و متني كه باباي با احساست نوشته بود باز اشك منو درآوردو منو برد به غم لحظه هايي كه خودم در نبود پدربزرگها و مادر بزرگهام پيدا ميكنم .پدر بزرگهايي كه اوج مهربوني و بزرگي و ايمان و صداقت رو در وجود اونها ديدم و مادربزرگهايي كه محرم راز من و همدم تنهايي هاي من بودند . يسري جان تا لحظه اي كه اونها رو داري هيچوقت نمي توني قدرشونو بدوني چون اين خاصيت همه ي ماهاست كه تا وقتي عزيزيو داريم نمي دونيم چقدر بودنشون مهمه اما به محض از دست دادن حسرتي ميمونه كه بي فايده است .از خدا ميخوام پدر بزرگهات و مادربزرگهات هميشه سالم و سلامت در كنارت باشن و حسرت نديدن و نبودنشونو هيچ وقت بي موقع تجربه نكني . اميدوارم نبودنشونو وقتي تجربه كني كه خودت منتظر نديده هات باشي .ميبوسمت دختر گل من .

با سلام
از اینکه همانند همیشه یسری جان را مورد لطف قرار داده اید بسیار سپاسگذارم و نیز برای پدربزرگها و مادر برزرگهایتان طلب مغفرت و آمرزش دارم و همچنین در سال جدید بهترینها را برایتان از خداوند بزرگ خواستارم
مامان( فاطمه، گل بابا)
23 فروردین 92 14:27
کبودی تن تو، جهان را سیاه کرده است و چشم ها را بارانی. پس از رفتن تو،طوفان در گرفت و تا قیام قیامت، این گونه در فراقت جریان دارد. چشم هامان چون سیلی خروشان به سوی مرگ می روند تا تو را بر حوض کوثر ببینند و از بارانی نگاه تو سیراب شوند. داغ تو، آتش بر دلمان انداخته است و هر روز، این آتش، شعله ورتر خواهد شد تا روزی که از ما خاکستری بماند تا در باد رها شود و زمان آن را به سوی تو بیاورد. آری... از رفتن و نبودن تو هزار سال نوری هم که بگذرد، هنوز تقویم قلبمان، روز واقعه ای دردناک را ورق می زند و در سالنمای دراز عمرش یادداشت می کند این داغ تا قیامت بر دلمان خواهد ماند، بانو... زهرا ، ای آیینه دردمندی، ای مظلومه آل یس ، ای اُمّ اَبیها، ای شرافت زن در قاموس هستی، ای عصمت محض، ای مفهوم زلالی و ای کوثر بی بدیل نجابت....
بگو .... بگو چه کرد با تو ، این عالَم خاک .... ؟


متشکرم از ارسال این متن زببا
مامان امیرپسرسرما
24 فروردین 92 20:17
سلام

مجددتسلیت میگم.باخوندن مطلبی که نوشته بودین یادمادربزرگم افتادم ومحزون روزهای فراق ...خدابه شما وخانواده محترمتون صبربده برای پدربزرگ منهم دعا کنین.

مرسی ازاینکه به ماسرمیزنید.


با سلام
تشکر می کنم و امیدوارم تمام کسانیکه اسیر خاک گشته اند را ، خداوند متعال مورد غفران خویش قرار دهد .

من نیز ملتمس دعای خیرتان هستم .

یا علی
دومی ها سلام
26 فروردین 92 13:24
سلام از حضورتان در دومی ها سلام متشکرم
وب زیبایی دارید با آرزوی سلامتی برای شما و خانواده ی عزیزتان موفق و پیروز باشید .


من نیز از شما سپاسگذارم
کلاس مجازی 2
18 مرداد 92 8:45
سلام بزرگوار ...
عیدتون مبارک
به روی چشم ارسال شد به شماره ای که خواسته بودید . یا علی


ممنونم از محبتتان