قلبی با دو نیمه مساوی
سلام یسری جان ؛
اولین دلنوشته رسمی سال جدید را در حالی برایت می نویسم که حال باران دیدهام بسیار خوب است و برای تجدید پیمان با تو سراپا آماده ام و می خواهم برایت تفسیر کنم آن لحظاتی را که تو در ذهنم تجسم می شوی و آرامش در من موج می زند .
همان لحظاتی که خدا را التماس می کنم تا همه دنیا را ارزانی دیگران دهد ، ولی تو را از من نگیرد ، که من بخاطر تو زندگی را دوست دارم و به خاطر روی زیبای تو ، نگاهم به سوی هیچ کس خیره نمی ماند و این بی نهایت ترین لذت من است .
دختر دوست داشتنی ام ؛
بیست و شش روز از فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و دو شمسی گذشته است . هر سال در این تاریخ زمان برای من متوقف می شود ، شاید برایم حرف ناگفته ای دارد از روزهایی که خورشید خوشحال تر از همیشه در آن طلوع می کند ، از روزهایی که بدون چتر می روم زیر باران تا چشمهایم را ببندم و در خیالم به پرواز درآیم . از روزهای سفیدی که عطری به یادگار نمی خواهم ، چرا که پنج سال است خود گل را در خانه ام دارم .
دختر عزیزم ؛
سیزده ماهگیت مقارن گشته است با پنجمین سالگرد ازدواجی که تو زاده آن طالع هستی . وصلتی مبارک و فرخنده از جنس عشق .
ازدواجی که بعد از آن دیگر برایم مهم نیست ، اگر چیزی از دنیا نداشته باشم ، همین مرا بس که خانه ای دارم و این خانه آسمان حیاطش همیشه آبی است و نیمه پیدا شده وجودم که زلال تر از باران است .
کسی را اکنون درکنار خود دارم که تمام زندگی ام پیشکش نگاه اوست .
همانی که وقتی بر روی نیمکت تنهایی ام نشسته ام و نگاه سردم بی تفاوت بر روی شبنم یخ زده دلتنگی ها خیره می ماند ، برایم نیلوفر آبی می چیند .
همانی که طراوت حضورش در تاریکی ، کابوس بی نور چشمانم را می رباید و همانی که من با او به تو رسیدم .
پس بگذار از زبان خودم او را اینگونه خطاب کنم .
شیما سادات عزیزم ؛
پنج سال از با هم بودنمان گذشته و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین زندگی را برایم بسازی و به حق اینچنین بوده است .
همسر باوفایم ؛
امشب که رها از زمان ، تنها برای تو غزل می خوانم و سرشار از عشق جاودانه ام ، دردی را احساس نمی کنم ، از مرگ نمی گریزم ، به ماه و ستاره ها چشم نمی دوزم ، و همه اینها بخاطر اینست که دستان گرم تو را در دستانم دارم .
به پاس تمام صبوری ها و مهربانی هایت در این پنج سال از تو سپاسگذارم و روی ماهت را می بوسم .
و کلام آخر ؛
دختر نازنینم ؛
باران که می بارد دلم بی هوا، هوایت را می کند و تمام روزهای بارانی ام را زیر چتر یاد تو سر می کنم ، حتی حاضرم بخاطر تو خیس شوم تا بدانی چه جایگاهی در قلبم داری .
قلبی که ( با احترام به پدر و مادرم ) نیمی از آن متعلق به تو و نیمی دیگر متعلق به همسر مهربانم است و برای شما دو نفر در سینه ام می تپد .