این سه روز فراقت یا فراغت
سلام یسری جان ؛
در حالی برایت چهلمین دلنوشته ام را می نویسم که دیر وقتیست چله نشین چشمان غماز تو شده ام و این حال مرا خوب می کند حتی خوب تر از همیشه و درست مثل همان روزهای اولی که تو را دیدم ، سخت مشتاق داشتن دستان گرم تو هستم .
دستانی که روزهای سخت بی قرارم را آرام می کند . دستانی که دلم می خواهد بر روی چشمانم بگذارم تا دنیا به سکوت نفسهایت فرو رود .
دختر عزیزم ؛
زمان به وقت چشمان منتظرم ، دوم خرداد سال ١٣٩٢ شمسی و به عبارتی دیگر دوازدهم رجب المرجب سال ١٤٣٤ قمری است . و نشانی دقیق ترش آنکه ، امشب شب میلاد فخر کائنات جهان ، الگوی شجاعت و شهامت ، حضرت علی (ع) است . و چه زیبا به نام « پدر» نامگذاری گشته است .
مطمئن هستم معنای زیبای پدر را می دانی .
پدرهمان کسی است که تلاش می کند تا یک زندگی آرام ، مثل آرامش یک خواب بلند برایت بسازد، و یک زندگی شیرین مثل شیرینی یک روز قشنگ را برایت خلق کند .
پدر همان کسی است که حتی وقتی بزرگتر می شوی می خواهی کودکی باشی تا به هر بهانه ای به آغوش غمخوارش پناه ببری و بجای آنکه بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ، آسوده اشک بریزی .
پدر کسی است که وقتی خسته و درمانده از سر کارش می آید از دیدنت ذوق می کند و با لبخندی عاشقانه ، دستی برایت تکان می دهد و تو را به آغوش خودش فرا می خواند .
و پدر کسی است که امروز ، به زعم داشتن تو می توانم با خیالی آسوده و از صمیم قلبم او را بیشتر از قبل دوست داشته باشم و بر دستان زحمتکشش بوسه ای جانانه بزنم و قدردان زحمات بی دریغش باشم .
عزیز دردانه بابا ؛
از همین شب و روزهای دوست داشتنی و کم نظیر و به پاس بخت و اقبال بلندم چند روزی را در کنار تو نخواهم بود ! و در جایی دیگر به امید استجابت دعاهایمان چشم به درگاهش می دوزم .
و بهتر بگویم ، بعد از سالیان سال تلاش ، امسال این توفیق را دارم که در ایام البیض ماه رجب معتکف درگاه الهی شوم و به امید گوشه چشم و عنایتی دل از همه چیز و همه کس بردارم .
لیکن مجبور به ترک تو هستم ، نگرانی زیادی ندارم و تنها یک آرزو دارم .
و آن اینکه امیدوارم در این ایام ، همچون همیشه دختری ساکت و آرام باشی و در فراقتمان صبر و تحمل پیشه کنی – انشاءالله –
و سخنی با همسر فداکارم؛
شیما سادات عزیزم ؛
امروز روز دیگریست از همان روزهای پرگذشت تو ، که بخاطر من و برای آرامش دخترمان از حضور مسجلت در این مراسم معنوی گذشت کردی و مهربانی را در حقم تمام کردی .
نمی دانم سال دیگر و سالیان آینده ، باز هم قرعه به نام من و تو بیفتد یا نه ، اما ایمان دارم تویی که معتکف خانه می شوی و منی که معتکف مسجد گوهرشاد بارگاه ملکوتی حضرت رضا (ع) خواهم بود ، هر دو به یک مقدار سهم می بریم ، چه بسا تو بیشتر .
و کلام آخر ؛
همسر مهربانم و دختر دوست داشتنی ام ؛
شاید سکوت میان کلامم باشید و دیده نشوید ، اما من شما را احساس می کنم ، شاید هیاهوی قلبم باشید و شنیده نشوید اما من شما را نفس می کشم ، شاید در دلم باشید و با لبی خاموش صدایتان کنم اما من شما را دوست دارم .