یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

اشکها جاری می شوند حتی پیش کودکی چند ماهه

1391/4/22 18:20
686 بازدید
اشتراک گذاری

در دلم غوغایی است دستانم می لرزد ، می داند چه اضطرابی است در نوشتن، و چه نگرانی و دلهره ای از آینده

چشمهایم در انتظار اشک ، اشکهایی که چون ناخودآگاه وبدون اجازه سرازیر می شوند حتی در پیش چشمان کودکی چند ماهه
 یکبار دیگر در آغوشت می کشم ، گرمای وجودت دلم را نوازش نمی کند ، بلکه آتش بر جانم می زند ، دمای بدنت بالا و بالاتر می رود ، نگرانیم افزوده می شود ، اما آنچه بیشتر مرا مسحور می کند ، آن لبخندهای زیبایت است که چون همیشه دلی را با خود می برد .

هرچه به ساعات پایانی شب نزدیک می شود ، بهانه گیری و بیخوابی هایت مضاعف می شود ، داروو درمان اثر کمرنگی دارد و چه بسا هیچ و فقط ذکر دعاست که در دل شب بر لبم جاریست .

هیچگاه فکر نمی کردم ، یک تب ساده تو ، اینگونه مستاصلم کند و شاید تلنگری است برای زحماتی که پدران و مادرانمان برایمان کشیده اند.

حالا پاسی از شب گذشته ، آهسته خواب به سراغت می آید و آرزویم این است که بخواب روی تا به آرامش برسی ، چشمهای قشنگت را می بندی ، نمی دانم چه رویایی را می بینی ، فقط می توانم شیرینی خواب را در صورت نازنینت تماشا کنم . می خواهم ببموسمت، اما نه می ترسم بیدار شوی  ، طاقت ندارم و تنها مجال است برای بوسیدن دستانت ، از پشت همین فاصله ها از پشت پرچین خیال با قلبی مالامال از محبت پدرانه

دختر قشنگ بابا اکنون آرام و معصومانه خوابیده ای و از آن دمای بالای تنت خبری نیست ، خدا را شکر ، دیگر هیچ نمی خواهم ، فرزندم سالم است و اعتراضی ندارد ،و من نیز معترض نخواهم بود، اکنون دنیا از آن من است ، اما امیدی در اعماق وجودم کور سو می زند ، تمنای زیادی نیست ، که هر آنچه من برای دخترم انجام می دهم وظیفه ام است اما این حق را به خود می دهم به امید روزی باشم که تو واژه ی پدر را در برابرم بدون غلط هجی کنی . آیا این خواسته زیادیست ؟

هنگامی كه آوازه كوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سكوت
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروك
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سمانه(مامان محمدرهام)
25 تیر 91 19:14
آخییییییییییییی جونم انشالله زودی خوب میشی خاله جونم. خدا سایه پدر ومادر مهربونت رو از سرت کم نکنه.حس پدرانتون بینظیره بابایی دخملی.
fatemehh
1 شهریور 91 13:08
سلام ببخشید میتونم کد موزیک وبلاگتونو داشته باشم


کد موزیک را برایتان ارسال می کنم در قسمت ویرایش قالب آن را کپی نمایید