یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

گوشهایی برای شنیدن

1392/4/30 12:57
1,163 بازدید
اشتراک گذاری


سلام یسری جان ؛

در حالی اشتیاقم بر وسعت دلت سرک می کشد که تیرماه 92 رو به اتمام است و تابستانِ گرم همچنان ملتهب .

وقتهایی را برایت می نویسم که روزهایش از فرط گرما جان را آتش می زند و شبهایش از شوق وصال ، دل را ، و همه در تلاشند تا به قدر روزنه ای ، نور به خانه دلشان برسانند و از جمع خاک نشینان رها شوند .

اهالی این کوچه ، با فانوس‌های فروزان خانه‌های دلشان را از افطار تا سحر به سان ستاره‌های سپهر روشن می کنند و با خدای خود نجوا می کنند .

من نیز نجوا و زمزمه را دوست دارم ، حتی اگر در گوش دخترکی باشد که تمام زندگیم از او متنعم شده و متبرک حضور او هستم .

دختر آرزوهای من ؛

در روزهایی که شیطنت تو گاه مستاصلمان می کند و  بازیگوشی هایت دستمایه ای می شود برای قربان صدقه رفتنت ، دوست دارم گوشهای تو را به امانت بگیرم تا آنچه را که حسرت گفتنش بر دلم مانده را در آن پچ پچ کنم . گوشهایی که حالا سوراخ شده اند و زینت داده شده اند تا زیباییت صد چندان شود و چشمان پاک رهگذران را خیره کند . گوشهایی که از قبل سنگین تر شده اند و من نمی دانم پر شده از حرفهای نصیحت گونه ام یا وزن گوشواره هاییست که گوشهای تو را تزیین کرده ، هرچه هست به حرفی بدهکار نیست!

می گذارم پای بچگی و سادگیت ، می گذارم پای آنکه بزرگتر می شوی حرف شنو تر خواهی شد ، می گذارم پای این که بچه باید بچگی کند ، باید آزاد باشد ، حداقل در خانه هر کاری خواست انجام دهد .

اما جگر گوشه بابا ؛

می ترسم از روزی که بچگی کردنت شبیه یک عادت شود و آنچه را که می توانستم ارزان بخرم ، برایم گران تمام شود ، می ترسم از روزی که همانهایی که امروز محبوب قلوبشان هستی تو را محض پرورشی که یافته ای سرزنش کنند .

می ترسم از سردی آدم های اطرافم ، از خشکی سوز حرف هایی که می آید و نه چندان شیرین بر جان می نشیند .

می ترسم از لغزندگی قلب آدم ها و من از یخ بستن این همه احساس قشنگ هراس دارم .

نفس بابا ؛

وقتی برای تو می نویسم ، دیگران نیز می خوانند ، هر کس به نفس خویش تفسیر می کند ، عده ای می گویند چه زیبا و بعد اشک می ریزند ، بعضی دیگر می خندند و می روند ، دسته ای دلشان می سوزد و با شاخه گلی همراهیم می کنند و برخی که مطابق میلشان نیست لگدی بر نوشته هایم می زنند و سکوتی مرگبار تحویلم می دهند ، همه اینها واقعیت هستند ، اما مقصود و مرادم این نیست . کاش همه آنها بدانند من بعنوان یک پدر برای تربیت فرزندم نگرانم و احساس مسئولیت می کنم . کاش یکی به آنها بگوید ما ( من و همسرم ) می دانیم که تربیت دخترمان از نان شب واجب تر است و کاش آنها در مقابل فرزندانشان چنین حسی را داشته باشند .

و ختم کلام ، عزیز من ؛

اینها را گفتم چون دلم نمی خواهد نوشته هایم برای تو بدون شرح باقی بمانند ، هدف من این است که دلنوشته هایم چراغی باشد برای تو که روزی خود مادر خواهی شد و خود مربی کودکانی خواهی شد که وسوسه آرزوهایت هستد . و فروغ چشمانت از مژگانی خواهد بود که با هر باز و بسته شدنشان امید را در زندگیت به حرکت در خواهند آورد .

پ. ن : با تشکر از پدر و مادر خودم و همسرم که همواره محبت بی دریغشان شامل حال دخترم بوده است .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مامان سبحان جون
30 تیر 92 17:53
ماشالا ب این گل دخملی ناناز خداحفظش کنه ایشالا
خیلی زیبا نوشتید


خواهش می کنم ، شما لطف دارید
مهسا مامان نورا
30 تیر 92 18:07
ناز دخترم واقعا زیبایی ومن مطمءنم که گوش شما شنواست اگر هم یه کوچولو کوتاهی میکنی ذوق اون گوشواره های نازت و داری که خوشکلیت و چندین برابر کرده میبوسمت یسری نازم

متشکرم
در حالی از دخترم تعریف کرده اید که خود دارای فرشته نازنینی هستید که داشتن او برای هر مادری مایه مباهات و افتخار است .
از طرف یسری جان هم ممنونم

مهسا مامان نورا
30 تیر 92 18:07
وبسیار متن زیبا بود.


ممنونم
مامان امیر مهدی (سوده)
30 تیر 92 18:23
یسری عزیزتر از جانم مطمینم که در زیر سایه چنین پدر شایسته ای اینده ای درخشان خواهی داشت انشاالله و اما دلواپسی های قلب پاک پدر مهربانت نیز به جا کاملا طبیعیست چراکه این دنیا متاسفانه پر از انسانهای فرشته گونه ای همچنان پدر و مادر خوب تو نیستند و اما اطمینان دارم تو نیز همانند انان پاک و دوست داشتنی خواهی شد چنان که الان نیز هستی .
در ضمن فرشته زیبایی ها گوشواره های زیبایت مبارک گرچه زیبایی چهره ماه گونه ات انقدر زیاد است که از زیبایی و درخشندگی انها میکاهد .
انشاالله عزیزم جواهرات خوشبختی و سفید بختی ات را بیاویزی دختر گلم.
چقدر توصیف پدر مهربانت انجا زیبا بود که گوشهایی که از قبل سنگین تر .....
چقدر این نحوه نگارش زیباست چقدر عمیق و تامل برانگیز است چقدر زیبا شیطنت های کودکی توصیف شده اند چقدر زیبا نظرات خوانندگان توصیف شده اند:هر کس به نفس خویش....
انشااالله در زیر سایه حق و پدر مادر گلت خوشبخت باشی عزیزم.
پدر مهربان خسته نباشید و همواره موفق و مویدباشید انشااالله.

با سلام و احترام
در جایی که از مخاطبان این وبلاگ نوشتم باید این مطلب را هم اضافه می کردم که عده ای هم نوشته هایم را می خوانند و مایه امید و دلگرمی و اعتماد به نفسم خواهند بود و به جدیت می توانم اذعان کنم سرکار عالی در این دسته قرار خواهید داشتید و همراهی یکساله شما را شاهدی بر گفته هایم می گیرم.
مامان امیر مهدی عزیز:
از این که در هر لحظه و دقیقه در کنار دخترم هستید ،سپاسگذارم و برای شما و همسر محترمتان و بخصوص میوه دلتان ( امیر مهدی عزیزم ) آرزوی ایامی خوش توام با سلامتی را مسئلت دارم.
بازهم تشکر و تشکر و تشکر و دیگر هیچ .
یه دوست
31 تیر 92 12:11
به نظرم اهمیت ندادین؟


با سلام و احترام
فتخار می کنم به مخاطبانی که علیرغم اینکه نظرشان منتشر نشده هنوز هم دوستمان دارند و دوستشان دارم.
واقعیت امر اینست که در زمان تایید، نظر شما به صورت سهوی توسط یسری جان که در آغوشم نشسته بود حذف گردید ( اینهم یکی ازهمان شیطنت های اوست ). بسیار متاسف و متاثر شدم و به همان چیزی که هراس داشتم مبتلا شدم و شما اینطور استنباط نمودید که خدای ناکرده نظر شما اهمیت داده نشده است .
مجددا ضمن عذر خواهی ، از حضور دوباره تان در این وبلاگ سپاسگذارم و کمال امتنان را دارم
یا علی - التماس دعا

مامان حلما
31 تیر 92 13:22
بگذارید تا می توانم بازی کنم که فردا با من بازی خواهد کردآنقدر بزرگ و گرفتار شده ایم که یادمان می رود توپمان در حیاط شبها تنها می ترسد ویادمان رفته که مدادهای سیاه و سفید که هرگز تراشیده نشدند پدر مادر ده مداد رنگی دیگر هستند که ما همیشه تراشیده ایم وکوچک شده اند .
اما از شما چه پنهان گاهی آنقدر کودک می شوم که یادم می‌رود بزرگ شده ام و هنوز عروسکهایم سر تاقچه
ی زندگیم خاله بازی می کنند ، هنوز در مراسم تدفین گنجشکها شرکت می کنم و باران پا برهنه تمام کودکی را درمن می دواند...
نمیدونم چرا وقتی نوشته هاتون رو خوندم یا این متن کوتاه افتادم.


با سلام
خیلی خیلی لذت بردم از نوشته ای که برایمان به یادگار گذاشته اید.
موافق با این متن هستن و یکی از طرفداران سر سختی که اعتقاد دارم بچه باید بچگی کند تا بزرگ شوداما می خواهم بگویم نه هر جا بچگی کردن ، نه در مهمانی ها رسمی جیغ کشیدن ، نه خوراکی ها را مشت مشت برداشتن و در دهان گذاشتن ، نه موهای دختربچه های دیگر را کشیدن و پسرها را به باد کتک گرفتن ، نه ، نه .
من با اینها مخالفم و من غمگین می شوم آن زمانی که پدر و مادر ها در مقابل این همه گستاخی فرزندانشان فقط لبخند می زنند و او را به حال خود وا می گذارند
اینها درد است . عده ای فکر می کنند بچه هاعلف هستند و خود بخود رشد می کنند . در صورتیکه بچه های ما گلهایی هستند که حتی گاهی اوقات بایستی هرس شوند.
متشکرم از حضورتان
یا علی - التماس دعا

مريم مامان نيكان
31 تیر 92 16:07
خيلي زيبا و رمانتيك مينويسيد هيچ وقت به نويسنده نگاه نميكردم امروز كه فهميدم نويسنده اين مطلبهاي زيبا پدر يسري است خيلي تعجب كردم فكر كنم يسري وقتي بزرگ شد به داشتن همچين پدري بر خود ببالد.


با سلام
استدعا می کنم از این همه محبتی که دارید.
از اینکه به وبلاگ دخترم آمدید متشکرم
مریم(یه دوست)
31 تیر 92 16:38
قصد جسارت نباشه وقتی دیدم پیامم رو منتشر نکردین خیلی دل ازرده شد فکرکردم لایق این نیستم که در این وبلاگ باشم به همین دلیل با اسم خودم وارد شدم امیدوارم لحظه لحظه هایتان شیرین و پر خاطره باشد


استدعا می کنم و بابت اتفاق پیش آمده پوزش می طلبم امیدوارم قصور سهوی بنده را ببخشید
به نوبه خودم برایتان لحظات شادی را آرزومندم
باران
31 تیر 92 23:02
با عرض سلام و خسته نباشید و قبولی صاعات و عباداتتان
متن هایتان واقعا زیباست
من از همون روز اول که میومدم تو وبلاگتون
خیلی از دست نوشته هایتان
خوشم می امد
و امید وارم حال دخترتان یسری جان همیشه خوب باشد

با سلام
ضمن تشکر از نظرتان بابت عنایتی که به دخترم دارید سپاسگذارم و برایتان آرزوی موفقیت دارم.
یا علی - التماس دعا
متین
1 مرداد 92 12:31
سلام خوشا به حال یسری که چنین بابای هنرمندی داره،یسری جان اینجور باباها تو این دور وزمونه کم پیدا میشن قدر بابارو بدون.

با سلام
اغراق فرمودید متین جان ، شاید اونقدرها هم که شما می گویید خوب نباشم ، ولی این حداقل کاریست که در حال حاضر برای دخترم از دستم بر می آید
موفق باشید - التماس دعا
مامان محمدحسین
1 مرداد 92 14:32
با سلام و عرض قبولی طاعات
چه جالب باور می کنین تا حالا به گوشهای یسری جان توجه نکرده بودم. خیلی متن ظریفی بود.

با سلام و همچنین آرزوی قبولی طاعات شما
از حسن توجه تان به یسری جان سپاسگذارم، بایستی عرض کنم این بی توجهی شما نیست چرا که جدیدا گوشهای یسری جان را سوراخ کرده ایم

مهتاب
1 مرداد 92 16:32
احسنت به شما پدر مهربون من هم بنظرم تربیت فرزند ازنون شبش مهمتر
میوه زندگی پدر ومادر فرزند . پس به شما تبریک میگم که سعی میکنید خشبو ترین وبهترین میوه داشته باشید
یسرای گلم مطمئنم شما گلی از گلهای بهشتی وبهترین وجه زحمات بی پایان پدر ومادرت را قدردانی خواهی کرد

با سلام
ممنونم که تشریف آوردید و نوشته ام را تایید فرمودید برایتان در این ماه عزیز بهترینها را خواستارم
مامان ماهان
1 مرداد 92 23:59
سلام واقعا جاي خوشحالي وكلي ذوق كردن داره آفرين به باباي دخمل نانازيسري جانخدا حفظ كنه اين فرشته روممنونم كه به وبلاگ ما سر زديد دوباره منتظر شما هستيم


با سلام
من نیز به نوبه خودم از حضورتان در این وبلاگ ممنون و سپاسگذارم و آرزوی سلامتی برایتان دارم
منصوره مامان زهره
2 مرداد 92 10:10
تربیت درست دغدغه ی
اصلی همه ی ماست، انشالله خداوند
توفیق تربیت بچه های صالح به همه مون عطا کنه.


آمین
متشکرم از دعای قشنگتان
الهام مامان محیا
2 مرداد 92 17:21
وای ماشالله به عسل خودم. ماشالله ماشالله چشم نخوره ایشالله


خواهش می کنم
ممنونم از ابراز احساستان
***
3 مرداد 92 1:42
مبارک گوشواره هات خانم خشکله

ممنونم

الهام مامان محیا
5 مرداد 92 16:30
راستی اون دفعه وقت نکرده بودن نوشته تون رو بخونم ...الان خوندم مثل همیشه عالی.

یادمه نظر داده بودم عکس بابایی که اینقدر عاشقانه دخترش رو میپرسته هم بد نیست توی وبلاگ یسری جون باشه!تایید نشد؟

اگه محیاجون یه خواهر هم داشته باشه حتما حتما اسمش رو میذارم یسری.اخه خیلی اهنگشون یکیه.محیا یسری
گاهی سر زده بیایید...


با سلام
ممنونم از محبتی که شما به نوشته هایم و از آن مهمتر به دخترم یسری دارید
یادم نمی آید چنین بی ادبی کرده و نظر بازدید کننده ای راتایید نکرده باشم اما با این حال به رسم احترام و چنانچه بصورت سهوی رخ داده است پوزش می طلبم .
جسارتا با توجه به اینکه این وبلاگ مخصوص یسری جان است ، ترجیح داده ام فقط عکسهای خودش باشد ، و جالب اینکه بسیاری از وبلاگهاهمینگونه عمل می کنند.
ضمنا دقت نمایید ، متوجه خواهید شد حتی از دیگربچه ها هم در کنار یسری جان استفاده نمی کنم .
از اینکه همراهمان هستید ، سپاسگذارم
الهام مامان محیا
5 مرداد 92 17:57
بله راست میگید ببخشید یادم رفته بودکجانظر گذاشتم!!من احتراما مخالف نظر شما دوست دارم همه چیز تو زمان محیا براش ثبت بشه.مثلا دوست دارم بدونه 6 ماهگیش دوستاش چه شکلی بودن..باباش چه شکلی بود...کجا میرفت...چیکار میکرد...چی میخورد...عکس خودمم باهاش زیاد میندازم .
با احترام
متشکرم


خواهش می کنم
با نظر شما کاملا موافقم لذا شاید در روز و در حالات مختلف بارها از او عکس می گیرم و تا خاطراتش ماندگار شود.شاید هم تصمیم گرفتم عکسی دو نفره و یا حتی سه نفره در وبلاگش بگذارم ، در کمال افتادگی عرض کنم نه تنها شما بلکه خیلی از دوستان چه بصورت نظر عمومی و یا خصوصی و چه بصورت ایمیل این مطلب را بارها گفته اند که کاش دیگران در وبلاگ یسری جان سهمی داشته باشند.
بازهم از شما ممنونم
در لحظاتی که دلتان شکست ما را از دعای قشنگتان فراموش نکنید
الهام مامان محیا
5 مرداد 92 18:21
دارم فکر میکنم شاید حق با شما باشه...
چون موضوع وبلاگی شما دل نوشته هایی برای یسری جونه ولی مال من خاطرات محیاست...
آخه ما که مثل شما هنر نوشته نداریم...مجبوریم با نوشته های با مزه و عکس وبلاگ رو پر کنیم.


مطمئنا هر کس توانایی های دارد که دیگران در آن کمتر استعداد دارند و یا اگر من مانند شما می توانستم بنویسم شاید این وبلاگ مخاطبانش فرق می کردند و حتی بیشتر هم می شدند.
شقایق
16 مرداد 92 18:15
واقعا عالی بود دست بابایی مهربون درد نکنه یسری خوشگلم فدات شم عزیزممممم


خواهش می کنم و از این همه احساستون واقعا متشکرم
سجاد
18 مرداد 92 8:19
سلام ارزوی خوشبختی براتون دارم من 4 تا خط دارم و به یکی که اومد بهم گفت تو وبم بهش رای دادم به نظرم کد 102 بود اگه دوباره میشه رای داد بگید بفرستم


ممنونم سجاد جون نه نمیشه ، همین که اومدی خیلی خیلی ممنونم ازت ، دست گلت درد نکنه
امیرعلی(گل های ششم ابتدایی)
18 مرداد 92 20:43
سلام. من هم به شما و خانواده ی محترمتان تبریک عرض می نمایم. ای به روی جفت 2 تا چشمام. فرستادم.


خیلی ممنونم از محبت بی دریغتان
زهرا
20 مرداد 92 21:34
سلام بابای یسری
ماشاالله دخترتون خیلی نازه
براش اسفند دود کنید
انشاالله سلامت باشه زیر سایه ی پدر و مادرش


با سلام
خواهش می کنم و تشکر از حسن نظر و تشریف فرماییتان
مامان سارینا
22 مرداد 92 1:29
سلام واقعا دست به قلم خوبی دارید ومتنهای بسیارزیبای مینویسید وخداچنین پدر ومادری را به دخترتان ببخشدو اورانیز به شما با اجازه لینکتون کردم ومیشه ازمتنهای شما در نوشته هایم استفاده کنم دست به قلم خوبی ندارم


باسلام
از عنایت شما ممنونم ومن با افتخار لینکتان کردم
استفاده از دلنوشته هایم اشکالی ندارد و خوشحالم که با اطلاع این کار را انجام می دهید کما اینکه خیلی از دوستان کپی برداری می کنند بدون آنکه من را در جریان بگذارند و فارغ از اینکه بدانند تمام این دلنوشته ها سرمایه اندک من برای دخترم هستند .
یا علی - التماس دعا