گاهی نمی شود که نمی شود
سلام یسری جان
لحظاتی را که برایت می نویسم نوزدهم مرداد 92 است و همزمان با این روز اعلام نتایج جشنواره ای است که تو برای اولین بار در ان شرکت کردی ، مارتنی 753 نفره و برندگان آن کسانی بودند که عکسها و سوژه هایی جذابی برای جشنواره نی نی شکمو محسوب می شدند . قرار گرفتن در لیست 25 نفر ابتدایی ، جزء اهدافی بود که هر پدر و مادری برای کسب آن تلاش می کرد و بعضی موفق بودند و برخی دیگر ناموفق .
هرکس به زعم خود آن را تفسیر می کرد ، یکی جایگاهش را ناعادلانه می پنداشت ، یکی نوع مسابقه را دوست نمی داشت ، دیگری آرا دیگران را زیر سئوال می برد ، آن طرف تر یکی خوشحال بود ، فرزندش را به آسمان می انداخت و قربان صدقه اش می رفت و دیگری در آرشیو عکسهای دلبندش به دنبال عکسی می گشت تا برای مجلات بفرستد . هرچه بود تمام شد .
دختر زیبایم ؛
ما ( پدر و مادرت ) تلاش زیادی کردیم تا تو را به جایگاه واقعی ات برسانیم که به حق بایستی مورد تقدیر قرار می گرفتی ، کما اینکه آنانکه در خلال این تبلیغات تو را برای اولین بار می دیدند ، لب به تحسینت می گشودند و ما سر به سجده از برای داشتن تو .
اما دختر من ، سهم تو از این کشاکش پیامک ها رتبه سی و چهارم بود . رتبه ای که اگر بالاتر از آن را بدست می آوردی ، دور از شان و انتظار نبود . مع الوصف بضاعتمان همین بود ، باشد که گوشه چشمی به آن کنی و بدانی اگر 33 نفر قبل از تواند ، از آن سو 719 نفر در رتبه های بعدی قرار دارند و همه آنها قابل احترامند و تمامی آنها عزیز و دلبند پدران و مادرانی هستند که برای داشتن چنین فرزندانی سر به آستان حضرت حق می نهند .
نفس بابا ؛
این ها را گفتم تا بدانی فارغ از هر مقامی که به دست آورده باشی ، عاشق توام وهر لحظه دوباره برایم متولد می شوی و شوق رویش را در من زنده می کنی ، در حالی که قلبم تند تر و تند تر می زند و همچنین بدانی ، در آن زمان که مشغول کار می شوم ، در آن وقتی که استراحت می کنم ، در آن هنگامی که سرگرم خط خطی کردن نوشته هایم می شوم ، در مجالی که تو را در آغوش می گیرم ، در فرصتی که به خواب می روی و دست نوازش بر سرت می کشم ، در آن لحظه که در برم می نشینی و با من همسفره می شوی ، بی بهانه و بابهانه ، دلم به دنبال تو می گردد ، تا تو را ببیند و لبخندهای تو را بشمارد ، صورت بر صورت تو بگذارد و چشم در چشم تو بدوزد و بلندترین دوست داشتن ها را در نگاه تو فریاد بزند .
و کلام آخر با میوه دلم یسری ؛
دخترم ؛
ناقوس دلم را به صدا در خواهم آورد تا ثابت کنم دلم با تو زنده می شود و در هوای تو نفس می کشد ، با یاد تو عاشق می شوم و در غم تو می میرم ، شعار هم نمی دهم ، فقط می خواهم مطمئن شوی که هستم و پدرت در روزهای سخت همواره در کنارتو خواهد بود ، دستان تو را خواهد گرفت تا به بلندترین و زیباترین جایگاههای زندگی ات دست یابی .
یاد این شعر معروف دکتر علی شریعتی افتادم که بعنوان حسن خطاب تقدیم می کنم به دخترم که گرچه اول نشد ، اما اولین در زندگی من بوده و خواهد بود :
گاهی گمان نمی کنی و می شود ، گاهی نمی شود که نمی شود .
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است ، گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود .
گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست ، گاهی تمام شهر گدای تو می شود .
پ . ن :
سخنی با دوستداران یسری عزیزم ؛
در پایان این دلنوشته ام بر خود لازم می دانم از تمامی 355 نفری که به دخترم رای دادند و او را محبوب خود دانستند تشکر کنم ، آنهایی که دلشان به اندازه دریا بود ، آنهایی که با ما بودند و دوستشان دارم .
و حتی به آنهایی که در کنارم با تلفن همراهشان نشسته بودند و قول می دادند بعدها و در فرصتی مناسب پیامکشان را ارسال خواهند کرد عشق می ورزم!
به احترام تمامی این عزیزان می ایستم و سر تعظیم به نشانه تشکر فرو می آورم .