یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

دلتنگی های من در شب یلدا

1392/9/30 20:16
2,228 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یسری جان ؛

نمی دانم کدامین فصل سال است وقتی این جملاتم را می خوانی ؟ نمی دانم چهچهه چکاوکان بهاری را تماشا می کنی و یا در سایه سار درختان سر سبز تابستان آرمیده ای ، شاید هم خش خش برگهای پاییزی را می شنوی و یا اصلا مثل احوالات کنونی من در زیر ذرات برف ، نگرانِ رسیدنِ زمستان هستی .

احساس کردم امشب می تواند بهترین فرصتی باشد برای بودن با تو ، برای گفتن حسهایی که اسمشان را نمی دانم ، اما هر کدام خود یک دلتنگی اند و دلتنگی هایی که هیچگاه تمام نمی شوند ، حتی در طولانی ترین شب سال .

شاید نوشتن همه آنچه را که در دلم می گذرد ضرورتی نداشته باشد ، اما دوست دارم کمی هم از دغدغه هایم بنویسم ، دغدغه هایی را که همه می خوانند جز تو و این در حالی است که فقط برای تو می نویسم و لا غیر .

دختر عزیزم ؛

امشب که آخرین شب پاییز سال نود و دو است می خواهم اعترافی کنم و شاید هم اعتراضی . چیزی که سالیان سال است عذابم می دهد .

از آن زمان که خودم را شناختم و به قول قدیمی ترها دست چپ و راستم را تشخیص دادم ، از طولانی ترین شب سال دلخور بودم . اعتقاد داشتم و دارم این شب نشینی یک جورایی بوی تبعیض می دهد ، بوی بی تفاوتی و بی خیالی ، بوی نا امیدی و شرمندگی .

نمی دانم وقتی این جملاتم را می خوانی چقدر با واقعیت زندگی آشنا شده ای ، نمی دانم تصور تو از فقر و یا نداری چیست و این را نمی دانم که سخاوت برای تو چه مفهومی پیدا کرده است . فقط امیدوارم تدبر و تفکر در تو شکل گرفته باشد تا بدانی از این شب چرا دلخورم ، از شبی بنام شب "یلدا" .

نوبرانه بابا ؛

دلخوری من از سالها پیش شکل گرفت ، آنجایی که دیدم میوه فروش محله مان میوه های دست چین شده را به قیمت گزاف برای مشتری های خصوصی اش کنار می گذارد تا در شب یلدا فرزندانشان را میهمان کنند . دلخوری من از آنجایی شکل گرفت که کارگری با دستهای پینه بسته دنبال هندوانه ای می گشت که با پول جیبش جور دربیاید . دلخوری من از آن هنگامی شکل گرفت که خانمی در کنار همان میوه فروشی بدون آنکه از ماشینش پیاده شود میوه های آنچنانی را بار می زد و می برد ، در حالی که پیرزنی زنبیل به دست لابه لای میوه های پوسیده در پی یافتن میوه هایی سالم تر برای نوه هایش بود .

این پایان ماجرا نبود و دلخوری من ادامه داشت وقتی می دیدم مرد میانسالی با پاکتهای آجیل و خشکبار سوار ماشینش می شود و مردی دیگر با همان سن و سال ، تخمه های آفتاب گردانی را که خریده در زیر کتش قایم می کند و منتظر اتوبوس می ماند .

شاید در آن لحظاتی که هیچ کم و کسری را در زندگیم حس نمی کردم ، طعم تلخ فقر را خوب می فهمیدم ، و چه خوب تر می خواندم نگاههای شرمساری را که آرزو می کردند کاش این شب بلندترین شب سال نبود .

آخر شب هم نگرانی رهایم نمی کرد و غصه رفتگرانی را می خوردم که در این شب بایستی همه زباله ها را و در آن سرمای سخت جمع می کردند تا شهر تمیز بماند .

دختر خوشگل من ؛

وقتی این دلنوشته ام را می خوانی دوست دارم قول بدهی تا آنجا که می توانی نوازش دست های مهربانت را از کسی دریغ نکنی تا بی رحم ترین خاطرها به بهترین خاطراتت مبدل شود .

دوست دارم قول بدهی ببخشی مقداری از آن چیزی را که خدا به تو بخشیده است .

دوست دارم هوای دیگران را داشته باشی تا خدا هوایت را داشته باشد .

دوست دارم اگر تاب شکستن دلی را نداری ، فرصت بدست آوردن دلهایی را پیدا کنی که چشم انتظار تو هستند .

دوست دارم  آنقدر زلال شوی و ایمانت صیقل بخورد که وجدان من آسوده باشد .

دوست دارم به این باور سهراب رسیده باشی که " چشمها را باید شست " .

این دوست داشتنهایم را وقتی انجام بدهی سرم را بالا می گیرم و احساس غرور می کنم از اینکه تو را دارم و آن شب یلدا ، زیباترین شب یلدای عمرم خواهد بود و مطمئن هستم دلم برای گرفتن دستان ظریفت تنگ خواهد شد .

به امید آن روز .....

 

" نگاهت کافیست تا در هوای آمدنت بمیرم ، تو همیشه دعوتی راس ساعت دلتنگی من "

پسندها (4)

نظرات (22)

مامان محمدحسین
1 دی 92 15:55
آفرین ...آفرین.... احسنت که از همین سنین کودکی مفهومی چنین عمیق رو به گل دخترتون آموزش میدین.... با سلام ممنونم از نظرتان ، احساس می کنم بایستی اینها را بفهمد تا هم قدر عافیت را بداند و هم طعم نداری را درک کند
Spring
3 دی 92 0:46
خیلی قشنگ بود من که گریه ام گرفت... کاش همه به این باور برسیم "چشم ها را شست "
بابای یسری جان
پاسخ
متشکرم خوشحالم که توانسته ام حس درونی ام را منتقل کنم و به دل پاکتان تبریک می گویم
مریم (یه دوست)
3 دی 92 22:11
وااااااااااااااای چه چیزهایی که ادم میبیند و نمیتواند کاری بکند
بابای یسری جان
پاسخ
دقیقا حرف من هم همین است که نمی توانم کاری را انجام دهم
عشق یعنی
4 دی 92 12:18
واااااای خدای من چه قدر زیبا می نویسین. بارها خواسته ام برای همسرم به این زیبایی بنویسم اما نتونستم. شاید عشق ها با هم متفاوت هستند. به هرحال واقعا لذت بردم هم از مطالبتون و هم از آهنگ آرامشبخش وبلاگتون
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام مقدمتان را که برای اولین بار در این وبلاگ می گذارید گرامی می دارم و مطمئنم شما هم می توانید بنویسد چه بسا بهتر و زیباتر . در مورد آهنگ هم بایستی عرض کنم جزء لاینفک نوشته ها هستند و در واقع در زمان خواندن متن آهنگ هم بایستی پخش شود . همانطور که موقع نوشتن برای خودم پخشش می کنم . در هر صورت بازهم از حضورتان متشکرم
عسل
4 دی 92 18:07
وبلاگ دخترتون منو از درس و زندگی انداخته امروز سر کلاس که داشتم میخوندم متناتونو بقیه بچه هام عاشقش شدن فک کنین اونم دانشجوهای پزشکی که به سختی همچین واکنشایی ازشون میبینی!بهتون تبریک میگم و براتون ارزوی خوشبختی روزافزون دارم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام متشکرم از اینهمه انرژی که منتقل می کنید ، در خصوص دلنوشته ها هم اغراق فرموده اید و محض عنایتی که به اینجانب دارید می توانم برایتان لحظاتی شاد توام با موفقیت در تحصیل را داشته باشم .
مامان سارینا
6 دی 92 0:06
واقعا واقعیت جامعه ماست سهم ماچیزی جزسکوت و تماشا این تبعیض ها نیست ومن اغلب اوقات درتنهایی خیلی به این تبعیض ها فکر میکنم وکاری ازدستم برنمی آید غصه میخورم ومیگوییم فقط خداخداخدا....................
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم که نظز زیبایتان را نوشتید ، با شما هم عقیده ام که گاهی هیچ کاری نمی توان کرد ، اما کاش آن مقداری را که می شود انجام داد را به ثمر برسانیم
مهسا مامان نورا
8 دی 92 21:28
سلام بابا ی یسری جون شرمنده با تاخیر اومدم یلداتون مبارک و مثل همیشه قابل تحسینِ نوشتنهاتون افرین افرین .زبونم قاصر نیست که در وصف زبان حالتون سخنی بگم . یسری جونم رو ببوس.
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام همین قدر که سر می زنید برایمان کافیست و چقدر سرشار از انرژی می شوم وقتی با نظراتتان یاریمان می کنید برای نورای عزیزم
ترنم
8 دی 92 22:44
سلام خدا یسری جون دختر خوش قدمو براتون نگه داره ایشالا زیر سایه پدر و مادر و صد البته امام زمانمون بزرگ بشن.
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم از دعای قشنگتان ، متقابلا آرزوی موفقیت و سلامتی را برای شما خواستارم
مامان ابوالفضل
8 دی 92 23:54
جانا سخن از زبان ما می گویی... عزیزم قربون اون نشستن خوشگل دخملی ماشاالله
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم از همدلیتان نسبت به دخترم خیلی لطف دارید
لیلا
9 دی 92 19:45
سلام یسری جان.سلام بابای یسرا این وبلاگ با وجود شما و یسری رنگ خاصی داره رنگی که هر وجودی میتونه حسش کنه خدارو شکر که دخترکی هست که پدر عاشقانه براش بنویسه خدا سایتونو بالا سر یسری حفظ کنه. نوشتتون حرف مشترک خیلیاست.این موضوع شده دغدغه ی چندساله ی من ولی حیف که گوش دنیا کر و چشماش کور.
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام با نظر قشنگتان شرمنده ام فرمودید و خیلی خوشحالم ، حسی که در لحظه نوشتن دارم را می توانم به خوانندگان این وبلاگ منتقل کنم ، امید وارم در آینده صاحب این وبلاگ به مقدار کمی هم که شده به این دلنوشته ها عشق بورزد . تقدیم به شما برای لحظاتی که در این وبلاگ سپری می کنید
مریم (یه دوست)
10 دی 92 16:07
سلام بابای یسری خوبین بازم مزاحم همیشگی هستم ولی امیدوارم تو این روزهای با عزت ماروهم تو حرم امام رضا فراموش نکنید با تشکر
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام من بازدید کنددگان این وبلاگ را نه تنها مزاحم نمی دانم بلکه اعتقاد دارم باعث رحمت و رونق این وبلاگ می باشند . ملتمس دعای خیرتان هستم .
***
11 دی 92 0:02
سلام لطفا این ایام ما رو فراموش نکنید. خیلی خوب بود که ماهم میتونستیم حضور داشته باشیم ولی امکانش نیست البته میدونم که حضور جسم شرط نیست و... ملتمس دعاییم و...
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام نایب الزیاره تمامی دوستان و آشنایان هستیم و از آقای مهربانی ها می خواهم به زودی زود بطلبدتان محتاج دعای خیرتانیم
یسرا هستم
11 دی 92 12:37
من کاملا اتفاقی مطلب شماروخوندم باید بگم واقعا عالی نوشتین یسراجون به خاطرداشتن پدرخوبی مثل شماحتما خیلی خوب تربیت میشه وبعدا وقتی خودش نوشته هاتونوبخونه یقینااوناروکاملامیتونه درک کنه.ممنون ازمطالب قشنگتون
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام خودتان را با نام یسرا معرفی کردید خیلی خوشحالم که هم نام دخترم هستید . از ابراز لطفتان نسبت به دلنوشته هایم ممنونم . امیدوارم جمله قشنگتان که آرزوی قلبی من است به حقیقت بپیوندد و ما در تربیت دخترمان موفق باشیم . ( انشاء الله )
mohsen
11 دی 92 13:26
گاه پرندگان آنقدر سرگرم دانه چیدن می شوند که پرواز را فراموش و آسمان را از یاد می برند پرتاب سنگ کودکی بازیگوش می تواند یادآور پرواز باشد . پرواز و آسمان را بخاطر بسپار ...
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم ، زیبا بود
معصومه
13 دی 92 17:44
زندگی من جان تازه گرفته با پیغامی که برایمک گذاشتید درباره طناب آخر و کوهنورد اگر منت بگذارید پی خواهید برد
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام خدمت خواهم رسید
مامان آیسلی
15 دی 92 15:11
سلام بابای یسری با تاخیر یلداتون مبارک چه احساسات پاکی خداشمارو برای دخترتون حفظ کنه
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم از محبتتان و آرزوی موفقیت برای شما و خانواده محترمتان دارم
مامان محمدحسین
15 دی 92 22:20
قالب نو مبارک....
بابای یسری جان
پاسخ
متشکرم از محبتتان
مریم (یه دوست)
16 دی 92 1:03
باسلام خدمتتون بابای یسری چند روز پیش همسرم وقتی نوشتهایتان را خواند خیلی خوشش امد میخواست برایتان پیام تبریک به خاطر چنین قلم رسایتان بگوید ولی بعدا از من خواست که چنین کاری رابرایتان بکنم و اینکه طوری شد که گفت اگه سال بعد مشرف بشیم مشهدمیخوام چنین پدر مهربون رو ببینم و رودر رو باهاشون ملاقاتی داشته باشم به هر حال منم گفتم ایشاالله اگه این افتخار بهمون داده بشه واقعا خیلی زیباست نوشته هایتان
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام خیلی خرسندم که دلنوشته های اینجانب مورد پسند قرار گرفته است و بسیار خوشحال می شوم که سعادت این دیدار نصیب من گردد و مراتب تشکر خودم را از ابراز نظرات قشنگتان اعلام می نمایم . تقدیم به شما و همسر گرامیتان
عسل
17 دی 92 19:56
نمیدونین چقدر منتظر اپ کردنتونم...
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام انشاءالله تا 24 ساعت آینده
فائزه
18 دی 92 12:57
دغدغه هایتان...یلدایی مملو از تامل در خود نهان دارد ببارید و پاک کنید بارش این نگاهتان.غبار را از خاطر هر دلی پاک میکند
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام از نگاه زیبایتان به این وبلاگ بسیار بسیار ممنونم
عسل
18 دی 92 22:42
24 ساعت شد دیگه! من امتحان اعصاب دارم، هر نیم ساعتم واسه دیدن مطلب جدید شما میام اینترنت میبینیم هنوز خبری نیس... دعا کنین واسم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام از وقفه پیش آمده عذر میخوام،یسری جان یه خورده حال نداره ، منو هم درگیر خودش کرده ، انشاءالله تا صبح نشده آپ میشم امیدوارم توی امتحانتون هم موفقیت باشین
مامان کیمیا
24 اسفند 92 13:26
سلام بسیار زیبا وتامل برانگیز قلم میزنید.خیلی خوشحالم که جامعه ما دارای چنین پدرانی است .
بابای یسری جان
پاسخ
از لطف شما بسیار ممنونم