حرفهای مشترک دو نسل متفاوت
سلام یسری جان:
امشب خوابم نمی بَرَد ، به هیچ چیز فکر نمی کنم جز تو ، لحظه ها را پس می زنم و به دنبال دو گوش شنوا هستم تا کمی ازهوای بارانی دلم بگویم ، اما چه جایی بهتر از دفتر خاطرات تو می تواند قبرستان احساساتم باشد ؟! .
قبرستان را به این خاطر گفتم که مطمئن نیستم روزی برسد که این خطهای کج و ماوج را بخوانی اینها را حسی بنام حس پدرانه ام می گوید ، همان احساسی که سرشار می شود از خواستن تو و تهی می گردد از نبودنت .
دختر عزیزم ؛
اکنون که تن تبدارت رو به بهبودی گذاشته است و من تاب تحمل چشمانت را یافته ام ، می خواهم سکوتم را بشکنم . می خواهم خرد شوم تا بار دیگر شاهد آب شدنت نباشم ، برای من سخت است اطلسی دلم پژمرده شود و دیگران بی تفاوت باشند . برای من دشوار است که سهم دیگران از تو ، فقط بوسیدن روی ماهت باشد و بدون آن که محبتی در آن موج بزند .
نمی دانی چقدر مضطرب می شوم وقتی می بینم نگاه دیگران بر چهره ات سُر می خورد و با لحن نه چندان دوستانه ای می گویند " چه چشمهایی " !! و نمی دانی چقدر نگران می شوم وقتی می بینم دیگران به دید حسرت تو را می نگرند نه به چشم غبطه !! .
همان هایی را می گویم که فکر می کنند کودکی که اکنون در آغوش من است سهم نداده آنهاست که خدا فراموش کرده پرداختش کند ، فکر می کنند آنها لایق چنین موهبتی بوده و ما طفلمان را از یغما بدست آورده ایم . غافل از آنکه خداوند به هرکس هرچه قدر می دهد حساب و کتابش بر همان میزان خواهد بود .
میوه دلم ؛
زمانی که این جملات را می خوانی شاید در کنارت نباشم ، اما دوست دارم پندی بگیری از این چهارخطی که برایت سیاه می کنم و بهایشان را با سفید کردن موهایم می پردازم.
امیدوارم زمانی برسد که آنقدر خوبی دور و برت را گرفته باشد که فرصت فکر کردن به بدیها را نداشته باشی و آنقدر آدمهای خوب در اطرافت باشند که لذت شیرین زندگی را با چشمانی باز تجربه کنی اما لازم است چیزهایی را بدانی . مثلا اینکه فرق است میان دوست داشتن و داشتن دوست ، هرچند می دانم تمایز این دو برایت مشکل خواهد بود . تو نخواهی فهمید چه کسی در لباس فاخر دوستی ، بد تو را می خواهد و یا چه کسی ناراحت می شود از هر آنچه که تو را خوشحال می کند .
نیازی نیست همه آدمها را دوست داشته باشی ، فقط کافیست برای آنها ارزش قائل شوی . این تو را بزرگ و عزیز خواهد کرد . با همه آنها مدارا کن به همه آنها لبخند بزن و این در هر شرایطی کمکت خواهد کرد .
بهانه زندگی ام ؛
حرفهایی را که برایت هجی می کنم شاید جذابیتی نداشته باشد ، همان گونه که داستانهای زمان هم را نمی خوانیم ، همانطور که فیلمهای دوران هم را نمی پسندیم و همان مدل که موسیقی های همدیگر را گوش نمی دهیم ، اما این دلیل نمی شود که از هم دور باشیم ، نمی خواهم حرفهای نگفته و نشنیده مان بینمان فاصله بیاندازد ، هرچه نباشد ما از یک رگ و خون هستیم و همین علتی است که من را بسوی و تو و تو را به آغوش من می کشد ، همین است که موجب می شود باز کودک شوم ، بدنبالت بدوم و بازیهای بچگانه کنم ، تو سوار بر دوشم شوی و احساس غرور کنی و در رویای کودکانه ات من قهرمان اول زندگیت باشم و بس .
دختر یکی یکدانه بابا ؛
چه راحت می شوم وقتی با تو کمی دردل می کنم ، اما هنوز افسرده ام ، شاید باورت نشود روزهایی که تو بیمار می شوی غمگین ترین روز های عمر من است و به من حق بده که نگران باشم ، دلتنگ تو و دلتنگ روزهای نیامده ات . یاد کلام دوستی افتادم که می گفت : "دلتنگی همیشه از ندیدن نیست ، لحظه های دیدار با همه زیبایی ، گاه لبریز از دلتنگیست که مبادا دیدار شیرین امروز ، خبر تلخ جدایی فردا باشد "
پ – ن : دوستداران مهربان یسری جان :
نوشته هایم را که می خوانید ، می گویید چه زیبا نوشته شده است ، حق دارید ، دردها زیبا هستند ، اما من نمی توانم این دردها را ناگفته دفن کنم ، پس بر من ببخشید اگر جسارت و یا بد آموزی کردم ، اینها تلنگری بود به دختری که تمام هستی من است ، برای روزهایی که شاید بی دفاع بماند ، در مقابل همان هایی که حتی حاضر نیستند این نوشته ها را بخوانند!