یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

وقتی لمست می کنم

1393/3/4 4:34
1,108 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یسری جان :

خوبی بابا؟ شصت و چهار و پنج روزی می شود که به تو سر نزده ام ، هرچند در روزهای نبودنم دلم را با تمام کنج و گوشه هایش به قدمگاهت تبدیل کرده و آغوشم را به وسعتگاه بی دریغی  برای تو مبدل نموده ام .

و هر وقت به سراغت آمده ام به این فکر نکرده ام در پی دخترکی می روم از جنس خودم ، بلکه احساس کرده ام گام در حیاط خلوت آرزوهایم می گذارم و یا شاید هم باغچه دلتنگی هایی که در آن تو را پرورش می دهم .

عزیز بابا؛

در این روزها که دو سال و دو ماهی از عمر با ارزشت می گذرد و مفهوم کلامم را می فهمی و متقاعد می شوی و یا حتی گاهی بهانه می گیری و به دنبال خواسته های کودکانه ات هستی تصور می کنم که نباید حتما برایت بنویسم ، همین قدر که دستت را بگیرم و چند قدمی با تو راه بروم کفایت می کند ، در فاصله میان همین گامها می توان کلی حرف زد و تو آنقدر بزرگ شده ای که حفره های سکوتم که با سیاهی ها پر می شود را بتوانی جان دوباره ای بخشی و آنقدر بزرگ شده ای که اگر گاهی دستانت را در دستم بگیرم و با تو قدم بزنم ، حالم خوب شود  و آنقدر رشد یافته ای که اگر دغدغه هایم را برایت شرح دهم ، دلواپسی هایم عطر داشتن تو را بخود بگیرد و آرامم کند .

تحفه من ؛

وقتی از بازترین پنجره دلم ، سکوتم را جرعه جرعه می نوشم تا خودم را به تو برسانم ، تو نمی توانی حس من را درک کنی تا زمانیکه خود مادر شوی و آن هنگام بدنبال هر بهانه ای می گردی تا کودکت را در آغوش بگیری و شاعر شوی و به او بگویی چقدر دوستش داری و افسوس که اینک دوست داشتن را فقط می شنوی و لمس نمی کنی .

آن زمان که دستانم را بسویت دراز کنم ، همان هنگامی که سر بر مُهر داری و پهلو به آسمان ، در میان نمازهایت نمی توانی خالی بودن دستانم را بیاد آوری ، تا زمانیکه خود مادر شوی آرزوهایم را نخواهی دانست و آن هنگام می دانی سلامتی چه کسی را آرزومندی و افسوس که اینک آنها را فقط می بینی و لمس نمی کنی.

هنگامی که رودها از حرکت می ایستند و یخ می زنند و آسمان سهمی از پرندگان مهاجر ندارد ، دوست دارم گلهای ارغوان را به تو هدیه کنم ، تا عطر دلواپسی ها تو را نیازارد و تا زمانیکه مادر نشده ای تمام عطرها برای تو دوست داشتنی نیستند و  افسوس که تو آنها را فقط  استشمام می کنی و لمس نمی کنی.

وقتی در صاعقه قدم می زنم و ردایی از باران برتن دارم و تشنگی را مزه مزه می کنم برایم طعم گلاب فمصر و آب چاه زمزم یکی است فقط می خواهم تو تشنه و گرسنه نباشی و تا زمانی که صاحب فرزند نشوی هیچ مزه ای با مزه ای دیگر برایت تفاوت نخواهد داشت و افسوس که تو آنها را فقط  می چشی و لمس نمی کنی .

و سر انجام زمانی گیسوانم سفید و پریشان بادها می شود و قصیده های بلند و کوتاهم رو به افول می رود  اگر فرزندی نداشته باشی تلاش دستان خشنم را نخواهی فهمید و افسوس که اینک دستانم را فقط  حس می کنی و لمس نمی کنی .

دختر زیبا روی من ؛

این اوقات که تو را از سرزمین فرشتگان برای من به ارمغان آورده اند دوست دارم همانند نقاشان تو را ترسیم کنم و یا بهتر بگویم تو را توصیف کنم شاید این فقط من باشم که تو را می شنوم و می بینم و استشمام می کنم و می چشم و حس می کنم و در یک کلام لمست می کنم .

پس از من بپذیر اگر گاهی در ازدحام خبرها گم می شوم و یا از سر اجبار نمی توانم تو را بر زانوانم بنشانم و یا نوک قلمم را برای تو به چرخش در آورم مطمئن باش تو را همیشه حاضر دارم ، همانگونه که اینک پس از راز و نیاز صبحگاهی ام تو را در دل ارزو دارم و واژه هایم را به نام تو تغسیل می دهم که به راستی آرامش پس از هر سختی هستی . 

پسندها (19)

نظرات (20)

زندگی از آ...تا...ی
4 خرداد 93 10:10
سلام مامان نازنینم دوست دارید انواع غذاها و شیرینی های ایرانی و خارجی رو یاد بگیرید؟ دوست دارید رازهای خانه داری رو بدونید؟ دنبال نقشه های قلاب بافی می گردید؟ دوست دارید نکات مربوط به رشد و تربیت کودک رو بدونید؟....کاری نداره وبسایت زندگی از آ...تا...ی رو لینک کنید تا همه روزه از مطالب مفید و متنوعش لذت ببرید.
بابای یسری جان
پاسخ
سلام نه دوست ندارم شیرینی پزی و رازهای خانه داری و قلاب بافی رو بدونم چون شما تبلیغتان را در جایی نوشته اید که نویسنده اش یک پدر است نه یک مامان نازنین در عین حال به این وبلاگ خوش آمدید
فائزه
5 خرداد 93 1:44
سلام. با کلامتان شعله ای از مهربانی افروختی من و تمامی پرندگان مشتاق ,هزار تکه میشویم ققنوس مان را تا از نو آفریده شویم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام بسیار زیبا نوشته اید متشکرم در این جا هم از نوشته هایتان سیراب می شوم همانگونه که در وبلاگتان به شیوایی می نویسید
مامان یگانه
5 خرداد 93 11:02
سلام ماشالله دختر نازی دارید خدا حفظش کنه اگه دوست داشتی لینک کن تا راحتر به هم سر بزنیم ممنون به ما هم سر بزن
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام شما لطف دارید من که با افتخار لینکتان کردم منتها برای سر زدن اسان به یکدیگر مستلزم آنست که وبلاگ یسری دختر خوش قدم نیز لینک شود
***
5 خرداد 93 17:41
ههههههههههههعع خخخخخخخخخخخخ عجب جوابی بش دادید گناه داشت طفلک از آ تا ی میخواس براتون بگه! سلام به به خوش اومدین قالبتون ک محشره عکس یسری جونم ک دلبری میکنه ماشاءالله و هزار ماشاءالله بانویی شده براخودش جیگر طلای بلا چقدر بزرگ شده و اما دلنوشته: ٢٠
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام این جواب را دلم نمی خواست بنویسم وقتی دیدم یه عده فقط به فکر منافع خودشان هستند مجبور شدم در هرصورت ممنونم از شما که مثل همیشه یار و همراه این وبلاگ بوده هاید و انشاءالله خواهید بود این بزرگواری و نظر بلند شماست که در هر سه مورد ( قالب وبلاگ ، یسری جان و دلنوشته من ) ما را به اوج می رساند . واقعا خوشحالم که شما را در کنار این وبلاگ می بینم
ديما
5 خرداد 93 20:53
سلام باباي مهربون سلام دختر آساني دلم براتون يه ذره شده بود . خوبه كه يسرى رو دارين واقعا او دختري براي باباش آسانيه آساني براي روح و روان بابا . هميشه زنده باشين.
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام متشکرم خانوم دیما ما هم دلمان برای مخاطبانمان تنگ می شود و اینکه اینقدر نسبت به دخترم ابراز محبت می کنند به وجد می ایم نمی دانم تا چه حد این برای شما ملموس است که "اگر می خواهی لطفی در حق پدر و یا مادر انجام دهی به فرزند او محبت کن " برای تک تک لحظاتی که با می گذرانید تقدیم به شما
dr asal
6 خرداد 93 21:42
زیبا مثل همیشه،چند بار تصمیم گرفتم مطالبتونو تو خوابگاه نخونم چون دلم بیشتر از همیشه واسه بابام تنگ میشه ولی نمیشه صبر کرد...حتی زمان امتحانامم از سر زدن به اینجا غافل نمیشم،امتحان داخلی دارم واسم دعا کنین لطفا یسری کوچولو و بابای مهربونش. با ارزوی بهترنها
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام قبل از تشکر از شما بگذارید اعترافی کنم و اینکه وقتی می بینم از همه قشر و در شرایط مختلف بازدیدکنندگان مهربانی دارم چنان به وجد می ایم که احساس می کنم غیر از مسئولیتی که در قبال دخترم دارم تعهداتی نیز نسبت به کاربرانی دارم که مشوقانمان بوده و هستند و خواهند بود انشاالله علی ایحال از شما بسیار ممنونم که با نظرات ارزشمندتان همواره امید بخش راهمان هستید
dr asal
6 خرداد 93 23:39
منم خوشحالم با اینکه چهارساله دارم پزشکی میخونم و غرق شدم تو دنیای کتابها و جزوه هام ولی هنوز روحم جا داره واسه اینکه از خوندن مطالب پدری برای دخترش لذت ببرم اونقدر که با اینکه میدونم خیلی دیر به دیر اپ میکنین ولی تقریبا هرروز سر میزنم به اینجا که از اولین کسایی باشم که پست جدیدتونو میخونه،راستی من مشهد درس میخونم و امیدوارم یروز یسری کوچولو رو تو حرم یا هر جای دیگه ببینم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام متشکرم که با تمام دلمشغولی هایتان قدم بر این وبلاگ می گذارید و ما را خوشحال می کنید . دیر به دیر آپ کردن نه از سر بی تفاوتی من است که از مشغلات کاری و زندگی است و گرنه خیلی دوست دارم زودتر از اینها بروز شویم و از قضا میان این پست آخری با پست قبلی 64 روز فاصله افتاد و بیشترین زمان بین دو دلنوشته را به خود اختصاص داد، علی ایحال سعی می کنم زودتر آپدیت شویم ودر پایان بایستی اعلام نمایم بسیار خرسندم که در شهر ما تحصیل می کنید و مطمئنا یسری جان نیز از دیدن شما و سایر دوستانی که به ما لطف دارند خوشحال خواهد شد .
***
7 خرداد 93 0:31
فدات بشم من با اون کیفت و کیف گرفتنت نازدونه خانوم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام مرسی خاله ستاره ما خودمون هم کلی تعجب می کنیم که این مدل کیف گرفتنو از کی یاد گرفته با وجود اینکه از ابتدا همینطوری دستش می گرفت یسری است دیگر ....
***
8 خرداد 93 0:39
جیگره خیلی دوسش دارم اومده بودم مشهد ناخودآگاه تو صحنا همش دنبالش میگشتم مث اینا ک گمشده داشتن
بابای یسری جان
پاسخ
مرسی تو صحنا ؟! هروقت مشرف شدید خبر بدهید میگم مامانش بیارتش ببینیدش ، هرچند مشهدی های اصیل مهمان نواز هستند و می توانیم در خدممتان باشیم
مامان محمدحسین
8 خرداد 93 13:51
سلام بر یسری عزیزم.... 1000 ماشاءا... روز به روز خانم تر میشوی دخترکم... واقعا پدر مهربانت راست میگوید در این سن تمام لذتهای دنیا در مقابل شیرین زبانی شما کودکان بی معنی میشود... دنیای شادی را برایت آرزومندم...
بابای یسری جان
پاسخ
سلام بر شما خیلی خوشحالم که حضورتان را در وبلاگ دخترم حس می کنم و از لطفتون نسبت به یسری جان ممنونم . با توجه به اینکه جزء بازدیدکنندگان قدیمی ما هستید واقعا از آمدنتان به اینجا خیلی خوشحال می شویم
***
8 خرداد 93 14:50
آخه دور و بره امام رضا تو صحن و سراش تا چشم کار میکنه آدم بچه میبینه و شور و نشاطشون از مهمان نوازیتون ممنونم انشاءالله دفعه ی بعد
بابای یسری جان
پاسخ
با شما هم نظر هستم خوشحالمان خواهید کرد
مریم یه دوست
13 خرداد 93 13:12
سلاااااااام یسری جان خوبی و خوشی واای پدرت چقدر بی وفاست ببخشیدا ولی بابایی چرا تو این 2ماه هیچ خبری ازتون نبود .ماشالله که یسری عزیز هم برا خودش خانومی شده کیف برداشتنشو واااااااای .چقدر بزرگ شده دختر خانومی لطفا براش اسپند دود کنید
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام باید عارض شوم در این دو ماه مشغلات کاری ام واقعا اجازه نمی داد ، ضمن آنکه یه دلنوشته کوچک در این حین برای یسری جان نوشته ام که قابل انتشار نبود ، پس آنچنان از او دور نبوده ام با این حال این نگرانی شما و شماتتی که بابت ننوشتن مطلبی می کنید ما را به ادامه راه امیدوار می کند . باز هم ممنونم
مریم یه دوست
14 خرداد 93 11:01
وااااااااااااای ببخشید مثل اینکه خیلی بد گفتم منظورم این بود که نبودنتون باعث دلتنگیمان برای یسری جان شده بود والا منظور بدی نداشتم
بابای یسری جان
پاسخ
خواهش می کنم دقیقا منظورتان را فهمیدم و می دانم که بدون قصد و فقط از سر دلتنگی و دلسوزی فرمودید و بس لذا برای این نیز تشکر نموده ام
مریم یه دوست
15 خرداد 93 16:35
مامان محمدمهدی
1 تیر 93 16:39
سلام به شما بابای خوش ذوق!آفرینواقعا لذت بردم خوشحال میشم محمدمهدی رو لینکش کنین یسری جون هم 100در100!لینکن
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام چشم با افتخار لینکتون کردم
مامان سوده
14 تیر 93 23:26
با سلام خدمت پدر بزرگوار یسری عزیزم از اینکه توانستم مجدد به وبلاگتان سر بزنم خوشحالم و از خواندن دلنوشته های زیبایتان لذت بردم.زنده و پاینده باشید. یسری نازنینم عروسک قشنگم خیلی دلم میخواست اگر فرزند دختری داشتم همنام تو بود انشاالله در پناه خدا و زیر سایه پدر مهربان و مادر عزیزت شاد و سالم باشی فرشته قشنگم..
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم و بسیار خوشحال که بعد از چند ماه دوری مجددا شاهد حضورتان در این وبلاگ هستم
مامان مریم
16 تیر 93 15:34
سلام آنقدر زيبا مينويسيد كه گاهي فكر ميكنم شما نويسنده يا شاعر هستيد
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام شما نسبت به بنده لطف دارید همه ما نویسنده ایم اما چه بنویسیم مهم است و مطمئنا شما اگر دست به قلم ببرید چه بسا که بهتر از من بنویسید . برایتان آرزوی توفیق دارم
باران
20 تیر 93 13:39
آفرین به این بابا ی خوب ولی من کوچیک تر از اینم ک بخام ب شما و بزرگواریتون آفرین بگم واقعا زیبا مینویسین خوشحال میشم به وب منم سر بزنید ایشالا یسری جون همیشه زیر سایه مامان و باباش باشن
بابای یسری جان
پاسخ
خواهش می کنم رسم اینجانب بر این است که به بازدید دوستانی که قدم رنجه می کنند و گام بر این وبلاگ می گذارند بروم و با تاکید شما حتما در اسرع وقت خدمت خواهم رسید
مامان جون
4 مرداد 93 1:45
سلام وبتون خیلی قشنگه و خیلی هم قشنگ مینویسین . به وب ما هم سر بزنید .اگه موافق باشید تبادل لینک کنیم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ضمن تشکر از شما با کمال میل موافقم
مامان الی(الهام)
7 مرداد 93 0:17
عید بندگی ..عید پاکی از گناهانتان ..عید حرام شدن آتش بر تنتان گوارای وجودتان
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام بر شما بنده خوب خدا این عید مبارک باد