یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

یک تلنگر

1393/7/15 6:55
996 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام یسری جان ؛

بار دیگر در این روزهای پاییزی به خوابت آمده ام تا قبل از آنکه بیدار شوی برای تو و بخاطر تو بنویسم  ، البته نه از شادی های نگفته ام و نه از غصه های دم نزده ام ، بلکه از لبخند آفتابی ات ، که حتی همین پاییزم را به بهار عمرم مبدل می سازد .

به سراغت آمده ام تا ثابت کنم برای تو عاشق ترینم و شاید منِ عاشق ، فقط امروز مجال هم صحبتی با تو را داشته باشم درحالیکه شاید روزی قیچی به دست بگیری و وسط رویا هایم خطی بیاندازی!

دختر عزیزم ؛

شروع این دلنوشته ام از سیزدهمین روز مهر آغاز شد که برابر بود با عید سعید قربان .

عیدی که اگر بگویم بهترین زمان برای ظهور بندگی است گزافه نگفته ام . روزی که سر آغاز فصل انسانیت و انسان بودن است .

همیشه از عید قربان می ترسم و بیم آن دارم که این عید بیاید و نفس من همان نفس دربند باشد ، همیشه هراس دارم که در قربانی دیگر قربانی آمال و خواسته هایم شوم ، و در سکوت ثانیه هایم در بی خبری بمانم .

هر سال که عید قربان می رسد دلم سخت می گیرد برای اسماعیل و ابراهیم و گوسفند همسایه مان ، و البته کمی هم دلم برای خودم که عمری را در غفلت گذرانده ام  .

اما برای فراموشی از لغزشهایم یک تلنگر کافی است که در خوف و رجاء برزخی این عصر کاری کنم تا باز شبیه خودم  شوم .

یک تلنگر کافی است که از لایه های تنهایی ام عبورم دهد و قول دهم به جای کسی دیگر از خواب برنخیزم .

یک تلنگر کافی است که ارتفاع کوچک پروازم را تغییر دهم و تفاوتهای اطرافم را کشف کنم .

آرامش قشنگم ؛

کاش با آن دستان کوچک و مهربانت دعایم کنی تا دوباره خودم باشم ، نمی خواهم پرنده ها برایم نماز باران بخوانند و نمی خواهم منتظر نزول آیه امن یجیب بمانم ، دلم می خواهد بازهم پنجشنبه ها برای او و  جمعه ها برای خودم گریه کنم ، تا حالم خوب شود .

خوشبختانه به درجه ای از یقین رسیده ام که دیگر کفشهایم را این پا و آن پا نپوشم و این را همین افراد جامعه به من آموخته اند و شاید یک اتفاق پیچیده به ظاهر ساده !

میوه دلم ؛

در همین مدت عمرم حکمت زندگی را بسیار تجربه کرده ام ، دیگر برای آرزوهای نیامده ام غمگین نیستم ، به تمام آنها دست یافته ام و هنوز کمی امید دارم تا فرصتم یابم تا نماز شُکر بجای آورم ، برای تمام باران هایی که سالهای قبل باریده اند . برای تمام رحمتهایی که به من ارزانی داشته و قدردانش نبوده ام .

بعد از این هم از نور نانم را می سازم ، نیازی به ترحم ندارم و تکبیر الاحرامم را با صدای بلند می گویم .

و کلام آخرم ؛

 آنجاییکه تو را دارم ، دلم کبوتری می شود و به پرواز می رسم  و هنگامی که صدای تو را  می شنوم به کشف یک صفت خوب می رسم . و چه آسان از یک قرار زمینی به یک مکاشفه آسمانی رهسپار می شوم .

«کاش دستانم آنقدر بزرگ بود که می توانستم چرخ دنیا را به کامت بچرخانم اما کسی را می شناسم که بر همه چیز تواناست تو را به او می سپارم » .

پسندها (13)

نظرات (15)

مادر
15 مهر 93 9:53
عالی بود کاش که همه ما کمی می اندیشیدم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام متشکرم از نظرتان
مامان سوده
15 مهر 93 15:26
سلام پدر بزرگوار یسری گلم...عید گذشته تان مبارک...بسیار از بازگشتتان خوشحالم...موفق و موید باشید...در ضمن یسری گلم دختر عزیزم ماشاالله چقدر خوشگل تر و خانم تر شدی عزیز دل خاله خدا حفظت کنه انشاالله گل دختر.
بابای یسری جان
پاسخ
سلام مامان مهربان دو پسر دوست داشتنی بر شما این عید مبارک باشه انشاءالله ، ممنونم که پیگیر این وبلاگ هستید ، برای خانواده چهار نفریتان آرزوی سعادت و خوشبختی دارم
***
15 مهر 93 15:44
بازهم مثل همیشه سرشار از ذوق و سلیقه و هنر و فهم و درک والاتون فدا یسراجووووووون خوشکلم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام بازهم مثل همیشه لبریز از احساساتی که شعفی مضاعفم می دهد برای لطفی که نسبت به دخترم دارید ممنونم خاله ستاره
مامان امیر
15 مهر 93 19:38
سلام عيد گذشته برشماوخانواده محترم مبارك. انشا... هميشه ايام به كامتان باشد
بابای یسری جان
پاسخ
سلام بر شما و خانواده محترمتان مبارک باشه انشاءاالله خوشحالم که به وبلاگ یسری جان سر زدید التماس دعای مخصوص دارم
غزاله
16 مهر 93 13:49
سلام.خوبین؟؟ من واسه تولد عشقم همسرم یه وب ساختم.میخوام تا تولدش 1369تا تبریک جمع کنم براش.میشه شما هم بیاین و چندتا تبریک برامون بذارین؟؟ ممنونم
بابای یسری جان
پاسخ
باسلام با کمال امیدوارم عشقتان پایدار بماند
مریم (یه دوست)
21 مهر 93 23:42
مثل همیشه عالی نمیدوم چی بگم واقعا
بابای یسری جان
پاسخ
خواهش می کنم شما لطف دارید دقیقا مثل همیشه
مامان شهناز
26 مهر 93 19:33
سلام چه حس لطیفی. چه احساسات قشنگی. چه با ذوق. متن قشنگی بود که به دل آدم میشینه. بما هم سر بزنید خوشحالمون میکنید. مرسی اگه خواستین دوستای خوبی بشیم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم - انشاءاالله در اولین فرصت خدمت می رسم
عمه فروغ
28 مهر 93 17:22
سلام هزار ماشاا.. به این گل دختر خدا براتون نگه داره به من هم سر بزنید اگه مایلید با هم دوست بشیم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام لطف دارید شما امیدوارم بتوانیم همراهان خوبی باشیم
***
3 آبان 93 23:39
این وبلاگ کارش درسته
بابای یسری جان
پاسخ
مرسی خاله ستاره
عمه فروغ
4 آبان 93 18:56
سلام با اجازه لینکتون کردم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام با افتخار لینکتان کردم
مامان سوده
6 آبان 93 1:35
سلام ....چرا مطلب نمیذارین پدر بزرگوار...
بابای یسری جان
پاسخ
سلام بر شما ضمن تشکر از پیگیریتان بایستی عرض کنم فشار کاری فوق العاده بالا و همچنین تحصیل توامان وقت زیادی را از من گرفته است ، خیلی دلم می خواهد چهار خطی را که برای دخترم می نویسم ادامه دار باشد و نه مقطعی و هر از گاهی ، امیدوارم بزودی این مشکلات اجازه عرض ارادت مجدد را بدهد. بازهم از شما بخاطر محبتتان بسیار بسیار ممنونم
عمه فروغ
17 آبان 93 21:37
سلام.بابای یسر جون خوبید؟ کجایید؟ چرا آپ نمی کنیند؟
بابای یسری جان
پاسخ
سلام عمه خانم متشکرم از شما - اگر خدا توفیق دهد بزودی انشاءالله
مریم یه دوست
19 آبان 93 15:38
بابا یسری پس شما در حال ادامه تحصیل هم هستین
بابای یسری جان
پاسخ
بله - لذا این امر از سویی و حجم کاری ام ، سر زدن به وبلاگ یسری جان را کمی برایم سخت کرده است مع الوصف از عنایت خاص شما ممنونم
مامان محمدحسین
22 آبان 93 20:14
سلام به یسری عزیزم.... ببخشید این چند وقته نتونستم کامنت بذارم.... ولی چندین دفعه به جاش مطلب زیباتون رو خوندم... همیشه شاد و خندون... کاش یه مطلب هم از شیرین زبونی ها و حرفهای دختر زیبامون میذاشتین...
بابای یسری جان
پاسخ
سلام ضمن تشکر از پیشنهاد قشنگتون، چشم در اسرع وقت ، اگرچه که فرصتم اندک است برای شما و همسر محترمتان برای محمد حسین عزیزم
مامان (فاطمه ومعصومه)
11 آذر 93 9:19
سلام علیکم پیشنهاد مامان محمد حسین خوبه. ماهم مشتاقیم من همیشه وبلاگتونو میخونم اگرچه خاموشم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم از پیشنهاد هر دوی شما بزرگواران انشاءالله اگر فرصتی باشد ، اطاعت امر می کنم