تنها تو مرا انتخاب کنی کار تمام است
سلام یسری جان ؛
زمانی اینچنین می نویسم که شش روز از بهمن ماه سال نود سه گذشته و اینبار می خواهم برایت از دوست داشتنهای بی انتهایم بگویم و نه از دردلهای ناگفته ام و از روزهای خوبی با تو حرف بزنم که خودت خالق آنها هستی .
از روزهایی سخن بگویم که کمی رها شده ام از روزمره گیهای همیشگی ام و خیلی راحت تر می توانم خیابانها را رد کنم و بلوارها را قدم بزنم تا به همان پارکی برسم که درختانش 1048 روز سن دارند ، درست هم اندازه با روزهای رفته عمرت و سایه هایشان وسعتی دارد به اندازه بی قراری های دلم . و آنجا در کنارت بنشینم و از رازهایی بگویم که گاهی هم به چشمانم سرایت می کند .
دختر گلم ؛
وقتی اینها را میخوانی شاید حافظه ات یاری نکند ، در روزهایی که خود هیچ معنای رقابت را نمی دانستی در جشنواره ها و مسابقاتی شرکت می کردی ، و مورد آزمون قرار می گرفتی تا برآورد کنی که این ایام به کام تو است یا به نام دیگران.
در آغاز این داستان شاید مشتبه می شد که رقابتهای دشواری خواهد بود ، اما من که به سحر سیمای تو ایمان داشتم و امیدوارتر از همیشه بودم .
یاد می آید آن روزی که چشمان رنگین تو بهاری ترین زمستان را برایم رقم زد ، گفتم این همان دختری است که سربلندم خواهد کرد ، مورد توجه و لطف دیگران خواهد بود و او را دوست خواهند داشت و روزی که فهمیدم 903 نفر فقط به افتخار تو دوبار عدد 3 را فشرده اند (33) دانستم که خواب من کم کم دارد تعبیر می شود و این همان چیزی بود که آرزویش را داشتم و دارم .
بانوی کوچک من ؛
امروز هم موهای سفیدم را شمردم تعدادشان بیشتر شده بود ، نمی دانم تا کجا تماشاگر تو خواهم بود ، اما امروز ندای درونم به بزرگی تو گواهی داد و فهمیدم خورشید بازهم متولد می شود اینبار نه از مشرق بلکه از نگاه گرم تو .
به این ایمان آوردم که چشمان تو آفتابی ترین ظهر ممکن را به باران تبدیل خواهد کرد و لبخند زیبایت دانه های روشن باران را وادار می کند تا برایت زیارت نامه بخوانند و یقین حاصل کردم که آسمانی ترین پرندگان هم هیچ ترسی از نشستن بر روی دستان مهربانت ندارند .
امروز دانستم برای خنداندن ماه نیازی به سفربه آسمانها نیست ، که اگر تو لبخند بزنی ، هاله ای از شادی قمر زمین را فرا می گیرد.
عزیز دلم ؛
این جشنواره نیز همانند دو جشنواره قبلی به پایان رسید ، با این تفاوت که جایگاه تو روند صعودی داشت و اینبار یک رتبه تک رقمی به همت تمامی دوستانی که دیده و یا ندیده دوستشان داریم ،تقدیم به تو شد.
رتبه ای که اگر بهبود بخشیده میشد دور از انتظار نبود ، چراکه تبلیغات آنچنانی برایت نشد و فقط دوستانی کمکمان کردند که تو را برای خودت میخواهند و نه چیز دیگری.
دخترم ؛
با اتمام این جشنواره ، مبلغی به تو اختصاص گرفت ، سن و سال کوچکت اجازه نمی دهد با تو مشورت کنم که قصد و نیتمان چیست ، در عین حال ما ( من و مامان ) تصمیم گرفتیم این مبلغ را به شکرانه سلامتی تو به دیگرانی هدیه کنیم که واقعا به آن نیازمندند و می توانند دعا گویمان باشند . هر چند مبلغ اندک است ( که مطمئنا اگر اول هم می شدی همین قصد را داشتیم) اما دلم می خواهد یاد بگیری درسی را که از این جشنواره برای تو و من باقی می ماند .
دلم می خواهد بفهمی ، وقتی شبها سر بر بالینت می گذاری ، هستند کسانی که تمام آوارگی و اندوهشان را در چهارسمت زمین فریاد می زنند و کسی صدایشان را نمی شنود . وقتی از امکانات و تکنولوژی روز بهره می بری ، هستند کسانی که دلشان را به صدای تلوزیون همسایه شان خوش کرده اند ، وقتی لقمه غذا را در دهانت میگذاری ، کمی آنطرف تر هستند کسانی که برای تکه ای نان خدا را شکر می کنند و آه می کشند . هنوز هم هستند کسانی که زیر اندازشان تکه ای کارتن هست و رو اندازشان آسمان پرستاره و وجود دارند کسانی که لباسهای زمستانی شان شکل و شمایل تابستانی دارد و عابر مغرور آن را به حساب گرمازدگیش می گذارد .
پس تو هم ببخش که وقتی می بخشی گویی حج شکوهمندی را به جا می آوری و بی شک گمنام ترین حاجیه زمان خواهی بود .
خدایت چنین خواسته و رسولش به این شکل فرمان داده و دوازده امامش اینگونه زیسته اند .
و حرف آخر؛
هیاهوی سرد زمان را بی خیال باش ، یکبار دیگر بیا در آغوشم بشین این لحظات را ، نوازش تو سالها جوان ترم میکند ، احساس می کنم بر شانه های باد سوار هستم . عطر تو همراه با وزش ملایم این کویر خشک ، تقدیری می شود تا من از داشتن تو متبسم گردم و مطمئنا این یک رویای موازی نخواهد بود .
و تا یادم نرفته بگویم من هم ﮐﺎﻧﺪﯾﺪا ﺷﺪﻡ ! ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﯿﺰﯼ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﯽ ، ﻣﺮﺍ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ .
یسری خوبم ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯽ ﮐﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ .