برگ آخر سال نود و سه
سلام بر توعشق جاودانه ام ، سلام بر تو لمس شاعرانه من ، سلام بر تو که نفسهایت را به نفسهایم گره می زنی و دستان کوچکت را دور گردنم حلقه می کنی تا دوست داشتنم رنگ نبازد ، سلام بر تو که دلت را خانه مهربانی ام کرده ای تا بدانم آنچه از زندگی دارم خاطره های زیبایی است که رهایم نمی کند و سلام بر تو که نگاهت محبت را می فهمد و آرامش را هدیه می کند و سلام بر تو دختر سه ساله ام که دلم را به امید آمدنت آذین بسته ام .
سلام یسری جان ؛
لحظاتی را که برایت می نویسم ، تکرار دیدنی ترین نمایش زندگی من است .
لحظاتی که تمام دلتنگی ها ، آخر خط همه دلواپسی ها، ، همه و همه تمام می شود و می رسد آنچه برای رسیدنش ثانیه ها را میگذرانم .
اکنون سال من به لحظات تحویل نزدیک می شود ، بهترین لباسم را می پوشم ، بهترین عطرم را می زنم ، و اینک من خوشحال ترین مرد زمینم .
دختر همیشه دوست داشتنی من ؛
سومین سال بهار زندگیت را پشت سر گذاشتی و احساس می کنم بزرگ شده ای و دیگر نوشته هایم نیازی به مترجم ندارد . کلماتم را کاملا می فهمی ، می دانی فاصله محبت و عداوت چقدر است ، می فهمی دامنه عشق و کینه تا کجاست ، ناراحتی و خوشحالی را بهتر درک می کنی و البته امید را بهتر لمس می کنی . این روزها زندگی را خوبتر ورق میزنی ، با احتیاط بیشتری نگهش می داری و شاید هم قدرش را بهتر می دانی .
بانوی قد کشیده من ؛
سال جدید تا دقایقی دیگر آغاز می شود . می خواهم برایت آرزویی کنم به بلندای خیال ، تا اوج خواستن تو و به زیبایی نغمه دل انگیز بهار .
می خواهم از خدا بخواهم خنده را همیشه بر لبانت بنشاند ، گریه ات از سر شوق و دلت آکنده از مهر و محبت باشد و تو را مدد رساند .
و صد البته تو هم تلاش کن ، قلمت را بردار و بنویس به نام خدا و بقیه اش را بسپار به او ، خود او می داند چگونه قرعه ات را در بیاورد که دنیا به کام تو باشد . فقط خالق توست که ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ، ﺻﻮﺭﺗت را ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﻣﻌﻄﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ می کند ، پس به راهت ادامه بده پشت سرت را نگاه نکن و به او اعتماد کن . جز او هیچکس نمی تواند نجاتت دهد وقتی در میان نگرانی هایت غرق میشوی .
دختر زیبا رو ی من ؛
در این ساعات که پشت پلک هایت ستاره چین آسمان شده است و خواب شیرینی را تجربه می کنی ، می خواهم برایت بنویسم تا بعدها که این دلنوشته ام را می خوانی بدانی که هیچگاه از یاد تو غافل نبوده ام و هر آنچه را از دست برآید کوتاهی نکرده و نخواهم کرد و شاید دغدغه های کاری ام گاهی نوشتن برایم دشوار کند اما مطمئن باش لحظه به لحظه عمرم به تو فکر می کنم و هیچگاه رد پایت را گم نخواهم کرد .
ای همزبان من ؛
خواستم با این کلمات صورت درست دوست داشتنم را در دفتر کوچکت بگنجانم ، حالا تو بگو شعر یا درد دل ، نوستالوژی یا چیزی شبیه شوق که هر دو یک روی سکه زندگی هستند .
خواستم با این کلمات بگویم حکایت زندگی ام دوست داشتن شب های پرستاره توست و محض خاطر تو می نویسم که خواهان ایستادنی و خستگی پاهای خسته ام را می فهمی .
و کلام آخرم ؛
سال دارد عوض می شود ، میخواهم هنگام تحویل سال به تو فکر کنم و به همسرم و به آینده زیبایمان و نه به هیچ چیز دیگر
تو هم همراهی ام کن و آمین بگو ، این فلسفه ساده ای است اما معجزه کوچک می خوانمش .
دستانت را بالا بیاور و بخوان:
یا مقلّب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محوّل الحول و الاحوال حوّل حالنا الى احسن الحال