یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

زیر لب زمزمه کن فان مع العسر یسرا

1394/9/2 9:13
1,097 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یسری جان ؛

سلام بر تو دختر شیرین تر از جانم ، که به دست هایم حرکت میدهی و به ذهنم کلمه .

سلام برتو دردانه ام که سکوتم را سنگین می کنی و حرف به حرف زبان مادری ام را متجلی می شوی .

سلام بر تو که هدف و مقصود زندگیم هستی و درخت آرزوهایم با تو بارور می شود .

خوش آمدی به صفحه امروز دفتر خاطراتم .

بیا و کمی در برم بنشین ، آتشی روشن کن ، گرمایی بیافکن که در اولین روز از آخرین ماه پاییز سردم شده و سخت به گرمای دستانت محتاجم ، همان دستهایی که کمی بزرگتر شده اند و سطح بیشتری از دستم را می پوشاند .

بیا کمی نزدیکتر ، به چشمانم زل بزن ، بگو چقدر دوستم داری تا من هم اعتراف کنم که از تمام دنیا به تو خرسندم ، به لبخندت ، به نگاهت ، به نوازشت و به تکلمت .

اعتراف می کنم تا آنجایی که دستت را بر پیشانی ام می نشانی و چشمانم را بر مرزهای سنگی این خاک می بندی تو را عاشقانه دوست دارم .

شیرین زبان من ؛

میخواهم ماجرایی را تعریف کنم.

چند روز پیش دوستی برایم نوشت نام دخترتان به چه معناست ؟

در جوابش گفتم به معنای دختر خوش قدم .

پرسید معنای دیگری هم دارد ؟

گفتم آسایش پس از سختی هم معنا می دهد.

پرسید مگر در زندگیتان سختی کشیده اید ؟

تاملی کردم و گفتم ، نه !!

او دیگر هیچ نگفت و من هم سکوت کردم ، سکوتی ممتد ، به نشانه تفکر ، به نشانه تقدیر و به نشانه سپاس .

او را نمی شناختم و من برایش غریبه بودم اما دوست داشتم به او می گفتم ، سهم انسانها از زندگی دویدن های پیاپی است و من از این قانون مستثنی نبوده ام .

این همه آرامشی که مرا دوره کرده حاصل روزهای رفته زیادی است که برای خودم اشعار سرد نیمه تمامی سروده ام که گاها تلخ بودند و کدر .

موهای سفیدم را که می بینی یا همین بغضی که در تنم دارم ، ما حصل دویدن های مکرر است از ایستگاهی به ایستگاهی دیگر .

دوست داشتم به او می گفتم اکنون که کلمات ، دنیای بی حصار من هستند ، کاش حروف الفبا بیشتر بود تا بهتر می توانستم روزگارم را توصیف نمایم تا بهتر بفهمی روزهای زیادی را سپری کرده ام و از جنجالها بالا آمده ام ، همان روزهای فراوانی که سعی کرده ام شبیه خودم باشم نه کس دیگری.

اما او دیگر نبود همه اینها را بشنود و یا بود و دیگر وقت نداشت .

دختر آرزوهای من ؛

اکنون با تو چنین مناجات می کنم ، تا برسم به خدا تا برسی به حقیقت .

تا بدانی که نبودن هم رنگی دارد و خدا با نبودنش معنا می یابد .

تا بفهمی اوست که همه جا ما را می بیند و خود دیده نمی شود با آنکه از رگ گردن به ما نزدیک تر است .

اوست که پدیدار آورنده "نون " ، "قلم " و "قاف " است و هر روز در حضور او "بای ذنب " تکرار می شود.

چه بسا لحظاتی را که احساس می کنی راه نفست را گرفته اند و اضطراب بر تو مستولی می شود ، اما همان لحظات هم او در کنار توست و دلیلی برای آرامشت می شود .

شاید اوقاتی را تجربه کنی که برای عقده گشایی نیازمند دستی می شوی ، اما دستی نیست مگر آنکه یدالله فوق ایدیهم

عزیز بابا ؛

دریا اگر موج نزند ، زنده نخواهد بود و فراز و فرود  جزیی از زندگی است .

بی انصافی است اگر بگویم "یسری " گشایش پس از سختی است ، که هر لحظه برای من آسانی فراهم بوده است . هر لحظه فاصله بین من و او یک لبخند بوده و با یک بسم ا... همه چیز تمام شده و همه چیز را بخشیده و شروع شده است .

پس تو هم آرام و آرام شروع کن و واژه به واژه تسلیم او باش و در پرنیانی از غزل و عطر گل سرخ لبیک گویان به پرواز بیا تا بر تو ارزانی بخشد آنچه را که لایقش هستی .

آنگاه می توانی زیر لب زمزمه کنی فان مع العسر یسرا .

پسندها (5)

نظرات (2)

***
8 آذر 94 23:24
فان مع العسر یسری...
مامان محمدحسین
30 آذر 94 20:21
سلام، یلداتون مبارک ، دختر زیبای خاله خوبه ، امیدوارم همیشه کنار خانواده لبش خندون باشه
بابای یسری جان
پاسخ
سلام،ببخشید با کمی تاخیر پاسخ دادم، برایتان دنیایی پر از مهربانی و مملو از شادی آرزو می کنم