یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

صدای در می آید

1395/4/21 22:51
829 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یسری جان

صدای در می آید ، نترس ! این منم که بازهم به سراغت آمده ام .

عاشق ترین دلداده تو که در مسیر عشقت از آئینه هم صادق تر است اما کمی پرمشغله تر از همیشه

مشغلاتی که باعث نمی شود برایم یک عطر بی حواس ، یا یک عکس ناشناس شوی و موجب نخواهد شد که در هیاهوی زمان گم شوم بلکه با تو از نو ساخته می شوم .

دختر زیبای من ؛

صدای در می آید اما بگذار قبل از گشودن آن برایت بگویم، درست است که من نام شقایق هایی که در این چند ساله روییده اند را بلد نیستنم و به قول سهراب "چیزهایی هست که نمیدانم مثلا سبزه ای را که بکنم خواهد مُرد" ، اما این ها دلیلی نمی شود که یکدانه دخترم را از یاد برده باشم. بی شک فلسفه آشنایی من و تو آنقدر پیچیده است که وقتی نبینمت تنم از درد یخ می زند و چشمهایم از اندوهی گسترده تاول ، و باز میان تمام لحظاتم تو را تمنا می کنم.

مخاطب خاص من؛

صدای در می آید اما بگذار قبل از گشودن آن اعتراف کنم ، از آخرین باری که دست به قلم شدم قریب به شش ماه می گذرد و تو در مقابل دیدگانم به زیبایی رنگین کمان قد کشیدی بدون آنکه خاطرات این شش ماه را مرور کرده باشی .

و اما امشب طعم دیگری دارد که برایت می نویسم ، حال عجیبی دارم ، بغض گلویم را می فشارد برای حرف های نگفته ای که تو خودت خوب آنها را می دانی .

امشب آخرین شب تنهایی من توست ، امشب خدا نیز شاهد آخرین خلوت من و تو خواهد بود و فردا رنگ و بوی دیگری خواهد داشت.از فردا من مجددا پدر می شوم و مامانت دوباره مادر و این تو هستی که برای اولین بار خواهر می شوی ،محرمی و البته مرهمی برای تو زاده می شود و خانواده کوچک ما چهار نفره خواهد شد و برای این است که با تو یک بغل حرفهای ناگفته ای دارم که من را دلتنگ تر از همیشه ات کرده است.

نفس بابا؛

صدای در می آید اما بگذار قبل از گشودن آن بگویم که قریب به پنجاه و دو ماه است خدای متعال تو را امانت به من سپرده است و در این ایام خیلی وقتها دل شکسته و غمگین، یا سرمست و شادمان بوده ام و همیشه این نگاه تو بوده که ضربان قلبم را تنظیم می کرده است.

والبته گاهی نیز دلم می خواسته فارغ از پله های خسته سی و چند سالگی ام ، بی لکنت ثانیه ها ، بی دغدغه ، محض خاطر اشک چشمم ، برای دختر اسفند بنویسم اما انگار مداد تازه ای پیدا نمی شد!

و اگر هم پبدا می شد شاید ﺑﺮایت چیزی نمی نوشتم چون ﭼﺸﻢ ﻫﺎیم را ﮐﻪ میدیدی ﺑﺮای ﺳﺎل ﻫﺎ از ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﮐﺎﻓﯽ بود .

نازنین دخترم ؛

صدای در می آید اما قبل از گشودن آن میخواهم آخرین حرف دو نفره ام را برایت به یادگار بگذارم تا متهم به تبعیض نشوم . میخواهم برایت بنویسم که چه جایگاهی در قلبم داری.

دوست دارم آنقدر از تو بنویسم که همه بدانند این دختر من ، گوشه ای که نه تمام قلب من است و دوست دارم آنقدر بنویسم که همه بفهمند آنچه امروز من دارم از برکت وجود این دختر خوش قدم است که بودنش مایه خیر و برکت زندگی مان بوده و اگر بگویم اتقاقات خوب زندگیم با آمدن او تکمیل شد گزافه نگفته ام .

بی شک داشتن اتومبیل و خرید مسکن و ارتقاء شغلی و تکمیل تحصیلات و رفاه اجتماعی در زمانی برایم اتفاق افتاده است که نفس های تو امید بخش زندگمان بوده و بخاطر این از تو و خدای تو سپاسگزارم.

دخترم ، یسری ؛

صدای در می آید اما قبل از گشودن آن ، کلام آخرم با تو این است ، می دانی وقتی از تو می نویسم شعر جدیدی آغاز  می شود ، فعل هایم همه قافیه می شوند و من غزل غزل برایت ضعف می کنم و این به شناسنامه ها هیچ ربطی ندارد ! تا دیروز هرچه می نوشتم عاشقانه بود اما از امروز هرچه بنویسم صادقانه است . صادقانه خواهم نوشت چقدر دوستت دارم ، صادقانه خواهم نوشت هوای تو اجابت تمام عشق است و من به تو شکوه یک قنوت عاشـقانه را پیش می کشم ، تویی که معجزه کوچک زندگی من بوده و هستی و خواهی بود.

بخاطر لحظاتی که تو ا فراموش کرده ام مرا ببخش و به قول مولانا " تو می دانی ، که من بی تو نخواهم زندگی را "

امضاء : بابای یسری جان

صدای در می آید ، برخیز و درب را باز کن ، گویی کسی منتظر است به استقبالش برویم و شاید هم بزرگی باشد که باید اینگونه خطابش کنیم

"خوش آمدی امیر"

پسندها (5)

نظرات (3)

***زهرا
21 تیر 95 23:36
یسری جون ک سبد گلشم خریده منتطره فقط صدای در به گوش برسه... صمیمانه تبریک میگم... ان شاءالله این لحظات ناب شما رو همه خانواده ها تجربه کنند و مثل شما قدر بدونند
بابای یسری جان
پاسخ
ممنونم خانم سنایی مثل همیشه همراهمان بودید وبی شک این همراهی برایمان بسیار ارزشمند و دلگرم کننده است در لحظاتی که پاسختان را میدهم یسری جان در کنار عمه جانش خوابیده و از زمان دقیق این تولد اطلاعی ندارد چه برسد به خرید گل اما خدا میداند که چقدر چشم انتظار است بازم ازتون ممنونم
***زهرا
21 تیر 95 23:38
متن بسیاااااااار زیبا و دلنشینی بود... مدتها منتظرمون گذاشت این امیرخان تا شما دست ب قلم شدید و اسم زیبا و برازنده ایی انتخاب نمودید... ان شاءالله سالم و سلامت تو آغوش بگیریدش
بابای یسری جان
پاسخ
کمی هول هولکی نوشتم اما حرف دلم بود از اینکه با کامنتهاتون کنارمان هستید بسیار خوشحالم و این در حالیست که این روزها کمتر کسی سراغ وبلاگ را میگیرد و همه غرق در نرم افزارهای ارتباط اجتماعی شده اند
سایه بانو
25 تیر 95 17:22
سلام مامانی یسرا خوبی؟؟؟ واه واه چه دختر خوشکلی.....مامانی این دختر کیه؟؟ خدا براتون حفظش کنه........... منم هر هفته مطالب قشنگ و کاربردی میزارم ...خوشحال میشم همیشه بیاید پیشه من و منم بیام پیشه شما
بابای یسری جان
پاسخ
با عرض سلام ممنونم از احوالپرسی از مامان یسری جان و متشکرم از عنایتتون نسبت به دخترم انشاءالله خدمت خواهیم رسید