یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

هنوز به این دلخوشم که دختری دارم

سلام یسری جان ؛ این روزها که من خدای سکوت می شوم و خفقان می گیرم ، و از تو بودن خالی می شوم ، احساس می کنم  باید صدای نفسهایت را بنویسم . درست همان لحظه که پشت هر استعاره ای می ایستی و به ذهن هیچ شاعری نمی رسی ، احساس می کنم باید بسرایمت تا شکوفه های امیدم پرپر نشود . دختر گلم ؛ اکنون که ١١روز از بهار سال ٩٢ می گذرد ، به دیدنت آمده ام تا نشانت دهم چقدر لحظه هایم را تزیین کرده بودم برای هنگامی که غنچه‌ها به يمن قدومت مي‌شكفند و سنبل به افتخار تو خود آرایی می کند ، آمده ام تا بنویسم وقتهایی که در خیالم نیستی ، سر انگشتانم می سوزد و وسوسه ام می کند تا نداشته هایم را مرور کنم و دلتنگی هایم را ور...
11 فروردين 1392

تصویری از ترس یک پدر

ثلثی از ماه مرداد مانده است ، شاید کمی زود باشد ، اما دیرم می شود و می شمارم ثانیه ها را برای تکرار این لحظات . چیزی در دلم تکان می خورد ، پلکهایم را که می بندم ، از چشمانم اشک می غلطد ، دستانم خیس می شود ، نمی توانم فراموش کنم زمانی را که بی غلط واژه " بابا " را برایم هجی کردی.  نگاهت را از من دریغ نکن ، بازهم " بابا " صدایم کن ، صدای تو خوب است ، آرامم می کند . از این به بعد نمی توانم ملتمسانه چشم به لبهایت بدوزم و آواهای مبهم را گدایی کنم ، می خواهم واژه های تازه تر برایم بگویی ، نمی دانم برای گفتن کدامین کلمه وسوسه ات کنم ، اما بی شک خیلی دلم می خواهد مامان را خوشحال کنی و خودت دیدی که ...
20 مرداد 1391

زیبایترین لباسهایت را بپوش

یسری جان؛ این بار که وبلاگت را باز کردم ، دست پر آمدم و خبر خوشی برایت دارم و در واقع می خواهم به یک مهمانی ببرمت . مهمانی از جنس نور ، از جنس آفتاب و به زلالی باران . خدای مهربان، ما را به یک ضیافت بزرگ دعوت کرده و خواسته است که به سوی او بشتابیم . مهمانی که در دارالسلام؛ خانه شادی و سلامت برگزار می شود . مهمانی  ای که همه بر سر یک سفره می نشینند و میزبان همه یکیست و همه را به یک اندازه تکریم می کند ، به همه فرصت یکسانی می دهد و همه را به یک اندازه دوست دارد . دختر گلم ، در این مهمانی بر خلاف سایر مهمانی ها ، غذای مادی مورد توجه نیست و همه می روند تا با استطاعتی که دارن...
29 تير 1391

رزق حلال و شیر پاک

سلامی دوباره دختر گل من ، دیروز برای دومین بار مجبور شدیم تن نازنینت را در اختیار سوزنی حیات بخش قرار بدهیم و مسیر سلامت زندگی را برایت هموارتر از قبل کنیم ، در واقع واکسنی را که در چهار ماهگی باید تزریق می کردی تو را در مقابل بیماری ها مقاوم می کرد. یسری جان ، واکسن زدن تو را بهانه کردم تا کمی هم از فردی برایت بنویسم که شاید اکنون به او وابسته جسمی هستی  اما گذر زمان تو را به وایستگی روحی و عاطفی سوق خواهد داد . بی شک می دانم ، در این دوران کودکی ات ، خیلی ها را می بینی و خیلی صداها را می شنوی اما آن صدا و چهره ای که تو را سرشار از امنیت و آرامش می کند ، کسی است که خداوند رب العالمین ، بهشت را در زیر پای...
23 تير 1391