هنوز به این دلخوشم که دختری دارم
سلام یسری جان ؛ این روزها که من خدای سکوت می شوم و خفقان می گیرم ، و از تو بودن خالی می شوم ، احساس می کنم باید صدای نفسهایت را بنویسم . درست همان لحظه که پشت هر استعاره ای می ایستی و به ذهن هیچ شاعری نمی رسی ، احساس می کنم باید بسرایمت تا شکوفه های امیدم پرپر نشود . دختر گلم ؛ اکنون که ١١روز از بهار سال ٩٢ می گذرد ، به دیدنت آمده ام تا نشانت دهم چقدر لحظه هایم را تزیین کرده بودم برای هنگامی که غنچهها به يمن قدومت ميشكفند و سنبل به افتخار تو خود آرایی می کند ، آمده ام تا بنویسم وقتهایی که در خیالم نیستی ، سر انگشتانم می سوزد و وسوسه ام می کند تا نداشته هایم را مرور کنم و دلتنگی هایم را ور...
نویسنده :
بابای یسری جان
13:05