یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

صدای در می آید

سلام یسری جان صدای در می آید ، نترس ! این منم که بازهم به سراغت آمده ام . عاشق ترین دلداده تو که در مسیر عشقت از آئینه هم صادق تر است اما کمی پرمشغله تر از همیشه مشغلاتی که باعث نمی شود برایم یک عطر بی حواس ، یا یک عکس ناشناس شوی و موجب نخواهد شد که در هیاهوی زمان گم شوم بلکه با تو از نو ساخته می شوم . دختر زیبای من ؛ صدای در می آید اما بگذار قبل از گشودن آن برایت بگویم، درست است که من نام شقایق هایی که در این چند ساله روییده اند را بلد نیستنم و به قول سهراب "چیزهایی هست که نمیدانم مثلا سبزه ای را که بکنم خواهد مُرد" ، اما این ها دلیلی نمی شود که یکدانه دخترم را از یاد برده باشم. بی شک فلسفه آشنایی من و تو آنقدر پیچ...
21 تير 1395

صدای پای کسی می آید

سلام یسری جان ؛ امروز که برایت می نویسم روزی است مثل تمام روزهای دیگر ، مثل وقتهاهایی که هوای تو به سرم می زند و می نشانمت کنار رویاهایم ، دستهای دلواپسی ام را قفـل میکنم به بودنت ، حرف‌های زیادی از سرم عبور می‌کند ، دهانم را محکم می‌گیرم و دلتنگی از میان چشم‌هایم بیرون می‌زند . مثل روزهای بی تکراری که تنهاترین اتفاق بی دلیل زندگی ام بودی ، مثل روزهایی که همه چیز و همه جا مثل خواب های کودکی رنگی بود و صدای خنده های بی بهانه می پیچد . دختر زمستانی من ؛ می خواهم با تو به سرزمین احساس سفر کنم ، چشمانت راببند ، گوشهایت را به باد بسپار ، تصور کن ابر و بادی را که بازی کودکانه ای سر گرفته اند...
19 دی 1394

زیر لب زمزمه کن فان مع العسر یسرا

سلام یسری جان ؛ سلام بر تو دختر شیرین تر از جانم ، که به دست هایم حرکت میدهی و به ذهنم کلمه . سلام برتو دردانه ام که سکوتم را سنگین می کنی و حرف به حرف زبان مادری ام را متجلی می شوی . سلام بر تو که هدف و مقصود زندگیم هستی و درخت آرزوهایم با تو بارور می شود . خوش آمدی به صفحه امروز دفتر خاطراتم . بیا و کمی در برم بنشین ، آتشی روشن کن ، گرمایی بیافکن که در اولین روز از آخرین ماه پاییز سردم شده و سخت به گرمای دستانت محتاجم ، همان دستهایی که کمی بزرگتر شده اند و سطح بیشتری از دستم را می پوشاند . بیا کمی نزدیکتر ، به چشمانم زل بزن ، بگو چقدر دوستم داری تا من هم اعتراف کنم که از تمام دنیا به تو خرسندم ، به لبخند...
2 آذر 1394

دختر یعنی داشتن بهشت یعنی خوشبختی

  سلام یسری جان : سلام بر تو دختر زیبا روی من ، سلام بر تو که در هجوم گریه ها ، دلم پناه تو را می گیرد و سلام بر تو که اگر فرصتی بدست آورم از ابر ترانه ای برایت می سازم تا واژگان خیسم را هزاران بار تقدیم تو کنم . حالت چطور است عزیز دردانه بابا ؟ می‌دانم که ماهاست هیچ نامه‌ای به مقصد تو ننوشته ام و حتی در این حوالی رد پایی از من دیده نشده تا روزگارت را بهاری نماید و به این خاطر شاید کمی تو دلگیر شوی از من . اما درهمین نیامدن هایم ، تصویر تو دنیایی از شور و اشتیاق پیش رویم قرار داده که شکوفه های امیدم را بارور می کند . و چقدر خوشحالم که اینک بازهم برای تو می نویسم و برایت به ...
25 مرداد 1394

برگ آخر سال نود و سه

سلام بر توعشق جاودانه ام ، سلام بر تو لمس شاعرانه من ، سلام بر تو که نفسهایت را به نفسهایم گره می زنی و دستان کوچکت را دور گردنم حلقه می کنی تا دوست داشتنم رنگ نبازد ، سلام بر تو که دلت را خانه مهربانی ام کرده ای تا بدانم آنچه از زندگی دارم خاطره های زیبایی است که رهایم نمی کند و سلام بر تو که نگاهت محبت را می فهمد و آرامش را هدیه می کند و سلام بر تو دختر سه ساله ام که دلم را به امید آمدنت آذین بسته ام . سلام یسری جان ؛ لحظاتی را که برایت می نویسم ، تکرار دیدنی ترین نمایش زندگی من است . لحظاتی که تمام دلتنگی ها ، آخر خط همه دلواپسی ها، ، همه و همه تمام می شود و  می رسد آنچه برای رسیدنش ثانیه ها را می...
29 اسفند 1393

تنها تو مرا انتخاب کنی کار تمام است

سلام یسری جان ؛ زمانی اینچنین می نویسم که شش روز از بهمن ماه سال نود سه گذشته و اینبار می خواهم برایت از دوست داشتنهای بی انتهایم بگویم و نه از دردلهای ناگفته ام و از روزهای خوبی با تو حرف بزنم که خودت خالق آنها هستی . از روزهایی سخن بگویم که کمی رها شده ام از روزمره گیهای همیشگی ام و خیلی راحت تر می توانم خیابانها را رد کنم و بلوارها را قدم بزنم تا به همان پارکی برسم که درختانش 1048 روز سن دارند ، درست هم اندازه با روزهای رفته عمرت و سایه هایشان وسعتی دارد به اندازه بی قراری های دلم . و آنجا در کنارت بنشینم و از رازهایی بگویم که گاهی هم به چشمانم سرایت می کند . دختر گلم ؛ وقتی اینها را میخوا...
6 بهمن 1393
1263 13 20 ادامه مطلب