زیر لب زمزمه کن فان مع العسر یسرا
سلام یسری جان ؛
سلام بر تو دختر شیرین تر از جانم ، که به دست هایم حرکت میدهی و به ذهنم کلمه .
سلام برتو دردانه ام که سکوتم را سنگین می کنی و حرف به حرف زبان مادری ام را متجلی می شوی .
سلام بر تو که هدف و مقصود زندگیم هستی و درخت آرزوهایم با تو بارور می شود .
خوش آمدی به صفحه امروز دفتر خاطراتم .
بیا و کمی در برم بنشین ، آتشی روشن کن ، گرمایی بیافکن که در اولین روز از آخرین ماه پاییز سردم شده و سخت به گرمای دستانت محتاجم ، همان دستهایی که کمی بزرگتر شده اند و سطح بیشتری از دستم را می پوشاند .
بیا کمی نزدیکتر ، به چشمانم زل بزن ، بگو چقدر دوستم داری تا من هم اعتراف کنم که از تمام دنیا به تو خرسندم ، به لبخندت ، به نگاهت ، به نوازشت و به تکلمت .
اعتراف می کنم تا آنجایی که دستت را بر پیشانی ام می نشانی و چشمانم را بر مرزهای سنگی این خاک می بندی تو را عاشقانه دوست دارم .
شیرین زبان من ؛
میخواهم ماجرایی را تعریف کنم.
چند روز پیش دوستی برایم نوشت نام دخترتان به چه معناست ؟
در جوابش گفتم به معنای دختر خوش قدم .
پرسید معنای دیگری هم دارد ؟
گفتم آسایش پس از سختی هم معنا می دهد.
پرسید مگر در زندگیتان سختی کشیده اید ؟
تاملی کردم و گفتم ، نه !!
او دیگر هیچ نگفت و من هم سکوت کردم ، سکوتی ممتد ، به نشانه تفکر ، به نشانه تقدیر و به نشانه سپاس .
او را نمی شناختم و من برایش غریبه بودم اما دوست داشتم به او می گفتم ، سهم انسانها از زندگی دویدن های پیاپی است و من از این قانون مستثنی نبوده ام .
این همه آرامشی که مرا دوره کرده حاصل روزهای رفته زیادی است که برای خودم اشعار سرد نیمه تمامی سروده ام که گاها تلخ بودند و کدر .
موهای سفیدم را که می بینی یا همین بغضی که در تنم دارم ، ما حصل دویدن های مکرر است از ایستگاهی به ایستگاهی دیگر .
دوست داشتم به او می گفتم اکنون که کلمات ، دنیای بی حصار من هستند ، کاش حروف الفبا بیشتر بود تا بهتر می توانستم روزگارم را توصیف نمایم تا بهتر بفهمی روزهای زیادی را سپری کرده ام و از جنجالها بالا آمده ام ، همان روزهای فراوانی که سعی کرده ام شبیه خودم باشم نه کس دیگری.
اما او دیگر نبود همه اینها را بشنود و یا بود و دیگر وقت نداشت .
دختر آرزوهای من ؛
اکنون با تو چنین مناجات می کنم ، تا برسم به خدا تا برسی به حقیقت .
تا بدانی که نبودن هم رنگی دارد و خدا با نبودنش معنا می یابد .
تا بفهمی اوست که همه جا ما را می بیند و خود دیده نمی شود با آنکه از رگ گردن به ما نزدیک تر است .
اوست که پدیدار آورنده "نون " ، "قلم " و "قاف " است و هر روز در حضور او "بای ذنب " تکرار می شود.
چه بسا لحظاتی را که احساس می کنی راه نفست را گرفته اند و اضطراب بر تو مستولی می شود ، اما همان لحظات هم او در کنار توست و دلیلی برای آرامشت می شود .
شاید اوقاتی را تجربه کنی که برای عقده گشایی نیازمند دستی می شوی ، اما دستی نیست مگر آنکه یدالله فوق ایدیهم
عزیز بابا ؛
دریا اگر موج نزند ، زنده نخواهد بود و فراز و فرود جزیی از زندگی است .
بی انصافی است اگر بگویم "یسری " گشایش پس از سختی است ، که هر لحظه برای من آسانی فراهم بوده است . هر لحظه فاصله بین من و او یک لبخند بوده و با یک بسم ا... همه چیز تمام شده و همه چیز را بخشیده و شروع شده است .
پس تو هم آرام و آرام شروع کن و واژه به واژه تسلیم او باش و در پرنیانی از غزل و عطر گل سرخ لبیک گویان به پرواز بیا تا بر تو ارزانی بخشد آنچه را که لایقش هستی .
آنگاه می توانی زیر لب زمزمه کنی فان مع العسر یسرا .