آفتاب که بر آید چادر نمازت را بپوش
سلام دختر قشنگ بابا:
خوشحالم امسال با حضورتو ماه رمضان برای ما رنگ و بوی دیگری گرفته بود ، هرچند که بعضا با گریه هایت نمی گذاشتی افطاریها به کاممان شود . در عوض وقتی که سحری می خوردی و اشتهای تو را برای خوردن می دیدم ، اشتیاقم برای بزرگ تر شدنت بیشتر و بیشتر می شد .
اما هر چه بود گذشت ، همه آن شبها و روزهای دوست داشتنی تمام شد . ماه پر خیر و برکت رمضان به پایان رسید . از امشب کمتر کسی با ناله گرسنگان هم نوایی می کند و کمتر کسی بیاد می آورد روزه هایی را که در روزهای داغ مردادماه گرفته و برای همدردی با فقیران از خوردن و آشامیدن امساک کرده است .
از امشب سیاهی به انتظار می نشیند تا دستی برای طلب حاجت بسوی خدا بلند شود اما نه "سحر" غصه دار است ، دیگر کسی در میانه شب ذکر الهم انی اسئلک را زمزمه نمی کند ، ناباورانه دقیقه ها میگذرد . از خانه ها، تنها فریاد سکوت به گوش زمان میرسد . گویی همه سر بر بالین غفلت ابدی نهاداند و خواب هزار رنگیشان را نظاره میکنند .
آن وقت نسیم شکفتن را حس خواهی کرد و ستاره های چشم هایت ، زیر باران دعا بازهم خیس خواهد شد ، خوب استشمام کن هنوز بوی عطر نسیم همه جا هست شاید برای آخرین بار ، شاید دیگر دعوت نشویم ، و شاید برنامه مان را طوری چیده اند که سال دیگر قدری نباشد که قدر بدانیم .