یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

آفتاب که بر آید چادر نمازت را بپوش

1391/5/29 2:16
1,719 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگ بابا:

خوشحالم امسال با حضورتو ماه رمضان برای ما رنگ و بوی دیگری گرفته بود ، هرچند که بعضا با گریه هایت نمی گذاشتی افطاریها به کاممان شود . در عوض وقتی که سحری می خوردی و اشتهای تو را برای خوردن می دیدم ، اشتیاقم برای بزرگ تر شدنت بیشتر و بیشتر می شد .

اما هر چه بود گذشت ، همه آن شبها و روزهای دوست داشتنی تمام شد . ماه پر خیر و برکت رمضان به پایان رسید . از امشب کمتر کسی با ناله گرسنگان هم نوایی می کند و کمتر کسی بیاد می آورد روزه هایی را که در روزهای داغ مردادماه گرفته و برای همدردی با فقیران از خوردن و آشامیدن امساک کرده است .

از امشب سیاهی به انتظار می نشیند تا دستی برای طلب حاجت بسوی خدا بلند شود اما نه "سحر" غصه ‏دار است ، دیگر کسی در میانه شب ذکر الهم انی اسئلک را زمزمه نمی کند ، ناباورانه دقیقه ها میگذرد . از خانه‏ ها، تنها فریاد سکوت به گوش زمان می‏رسد . گویی همه سر بر بالین غفلت ابدی نهاداند و خواب هزار رنگی‏شان را نظاره می‏کنند .

و اما نیمه شب امید دارد دستی برای لمس کردن خدا بسوی آسمان دراز شود و شاید در حوالی شب مسافری از بندگان خدا در ایستگاه استجابت دعا ، چشم براهه قطاری باشد که مقصدش خداست .
من نمی دانم « خانه دوست کجاست ؟» ولی می دانم برای رسیدن به چهارراه سبز خدا بایستی از حوالی همین کوچه های خاکی زمین گذشت و به آسمان رسید و شاید اصلا به آسمان نیازی نیست ، و تو به آن بالاها نگاه نکن ، خدا همینجا روی زمین است ، خیلی دور هم نرو ، راحتت کنم ، خدا اینجاست ، پشت پلک های باران زده ای که شبهای زیادی را نخفتند و تا سحرگاه نمناک ماندند .
 
یسری جان ؛
 
آفتاب که برآید چادر نمازت را بپوش و اندام ظریفت را در خفای گلهای رنگین چادر بپوشان ، سجاده خالی از دعا را بسوی قبله باز کن .
آن وقت نسیم شکفتن را حس خواهی کرد و ستاره های چشم هایت ، زیر باران دعا بازهم خیس خواهد شد ، خوب استشمام کن هنوز بوی عطر نسیم همه جا هست شاید برای آخرین بار ، شاید دیگر دعوت نشویم ، و شاید برنامه مان را طوری چیده اند که سال دیگر قدری نباشد که قدر بدانیم .
نمی دانم خواب است یا رویا ، اما گویی صدایی مرا به خود می خواند و نجوایی در گوشم زمزمه می کند « بخوانید تا اجابت کنم شما را »
پس بخوان سوره اعلی را و دست هایت را بالا ببر و بگو « اللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَهِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَهِ » 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

آزفنداک
28 مرداد 91 18:34
__________________-------- _________________.-'.....&.....'-. ________________\.................../ _______________:.....o.....o........; ______________(.........(_............) _______________:.....................: ________________/......__........\ _________________`-._____.-'شاد باشي مهربون ___________________\`"""`'/ __________________\......,...../ _________________\_|\/\/\/..__/ ________________(___|\/\/\//.___) __________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت ___________________)_ |_ (__ ________________(_____|_____) ............ *•~-.¸,.-~* آپ کردم *•~-.¸,.-~*...........
عاطفه
28 مرداد 91 22:04
یسری گلم سر اون سجاده ات زیر گل های ریز چادرت ما رو هم دعا کن .
آرزوی من
28 مرداد 91 23:46
تا که چشمم باز شد ديدم که يارم رفته است ماه مهماني تمام و مه‌نگارم رفته است با گل اين بوستان تازه انسي داشتم گرم گل بودم که ديدم گلعذارم رفته است عيد شما مبارک
somayye
29 مرداد 91 1:55
بسم رب

سلام به به عالی بود چه مطلب زیبایی احسنت.

عیدتون هم مبارک باشه ایشالله نمازو روزه هاتونم قبول
انشالله خدا به حق این عید عزیز همه کوچولو ها و یسرای عزیز رو تحت عنایتش و زیر سایه پدر و مادرش حفظ کنه.
التماس دعا
یا علی


سپاس و تشکر از شما
لطف دارید ، نماز و روزهای شما نیز قبول باشد انشاءالله
محتاج دعای خیرتان هستم
یاعلی مدد
مامان مهربون فاطمه
29 مرداد 91 3:10
سلامی به زیبایی خنده ی یسری به شما که همیشه با اظهار لطف و عنایتتان بنده را شرمنده میسازید.ازتون یه خواهش دارم ..لابه لای دعاهایتان برای عاقبت بخیری فاطمه ی من دعا کنید....التماس دعای فراوون دارم.خیلی دغدغه دارم...دعا کنید...بازهم ممنون که سر میزنید..مطلبتون مثل همیشه زیبا بود..یسری خانوم فقط همین تاج رو کم داشت که الحمدلله به برکت میراث زهرا(س) بر سرش نشست...خاله عاقبت بخیر باشی....یا علی


سلام بر شما
من عاصی گنهکار چه دعایی کنم که خداوند بزرگ مستجاب کند، و این نکته بس که خدایا به حق یک ماه روزه روزه دارانت ، تمامی بچه های این مملکت امام زمان (عج) را درپناه حضرتش محفوظ بفرما
آمین یا رب العالمین
مامان امیر
29 مرداد 91 10:57
عیدتون مبارک
ماشاء الله ماشاء الله خیلی ناز و خوشگلی عزیزم ، خدا تو رو برای بابا و مامان حفظ کنه.
امیرم در اولین مسابقه اش شرکت کرده خوشحال میشم تشریف بیاورید به وبلاگش و کمکش کنید تا در این مسابقه سربلند باشه.لینک مسابقه در زیر عکسش قرار گرفته زیاد وقت گرانبهای شما را نخواهد گرفت. ممنون از لطف شما
با یه رأی طلایی دل مامانی امیر کوچولو رو شاد کنید

اشاءالله

مهسا
29 مرداد 91 12:11
عیدتان مبارک تقدیرتان نیکو وجودتان سلامت خداوند خوبی ها همیشه همراهتان
سودابه
29 مرداد 91 16:08
عید سعید فطر/عیدآسودگی از آتشغلت بر شما مبارک.
به وب ما تشریف بیارین خوشحال می شیم:باتبادل لینک موافقید


متشکرم- موافقم
مامان امیر مهدی(سوده)
30 مرداد 91 16:08
با سلام تبریک میگم به دختر شما که چنین پدر فهمیده ای دارد و تبریک میگم به شما برای داشتن چنین دختر زیبا و عزیزی در پناه خدا سالم و شاد باشید .اگر مایل بودید به لینک خبر دهید.ممنون


متشکرم از عنایت شما - با افتخار لینک کردم
ريحانه
31 مرداد 91 3:00
سلام عيدتون مبارك، واقعا اين خوشگل خانم خنده هاش شيرينه، ولي شنيدم حسابي مامان و باباش از گريه هاي خانم خانما، بهره مندند. عكس ها كه ميگه شنيده ها فقط شنيده اند و خلاف واقع.


مرسی - عید شما هم مبارک
نه شنیده ها تا حدودی درست هستند .اما معتقدم بچه تا گریه نکنه بزرگ نمیشن و بااین حال از خدای بزرگ بخاطر این نعمت الهی ممنونم
از شما هم بخاطر عنایتی که به یسری جان و وبلاگش دارید ممنون و سپاسگذارم
مامان محمدحسین
31 مرداد 91 12:32
عالی بود.


ممنونم
در انتظار....
31 مرداد 91 19:22
سلام...
ممنون بابای مهربون.نظر لطفتونه...
عیدتون مبارک...انشالله سالیان سال با دختر نازتون..یسری جان را ببوسید


متشکرم ، منم تبریک عرض میکنم ، موفق باشید


پگاه مامان آرتین
2 شهریور 91 15:06
سلام .ببخشیدکه دیرشد.درسته آرتین ویسری هردوشون هم سنن.من درگیراثاث کشی بودم.بازم ببخشید.من شمارولینک می کنم.خوشحال می شم دوستای خوبی برای هم بشن.راستی عکسای آتلیه آرتینو ببینید.دخترگلی منوببوسید.ماشالا خدا نگه داره


خواهش می کنم ، ممنونم از لطف شما
مامان سونیا
2 شهریور 91 15:52
چقدر زیبا بود مطلبتون لذت بردم یسری جون رو ببوسید از طرف خاله و سونیا
به وب ما هم سر بزنید و با نظراتتون خوشحالمون کنید


متشکرم- حتما از وبلاگتون دیدن خواهم کرد
الهام مامان محیا
12 تیر 92 20:45
شاید باورتون نشه... ولی بعد از تولد محیا گریه نکرده بودم ولی خیلی از نوشته های شما به دلیل اینکه خودم هم صاحب داشتن نعمت دختر هستم اشک منو در آورد. !!!در ضمن حتما اینو از من بپذیرید...
نوشته هاتون رو به صورت یک کتاب بیارین و اسمش رو بذارین" نامه هایی برای دخترم" البته یه پیشنهاده.
امیدوارم دست قلمم مثل شما خوب بشه


خوشحالم که این چند خطی که می نویسم مورد نظر واقع شده است . پیشنهادتان قابل تامل است و امیدوارم بتوانم حداقل برای دخترم این کار را انجام دهم
الهام مامان محیا
13 تیر 92 13:55
آره حتما در موردش فکر کنین ولی یادتون باشه توی کتابتون از منم به عنوان مشوق تشکر کنین که برای این کار تشویقتون کردم


با احترامی که برایتان قائل هستم ، انشاءالله از شما بعنوان یک مشوق یاد می کنم و تشکر و قدردانی خواهم نمود .