یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

به خانه باز می گردیم

1391/6/20 15:05
713 بازدید
اشتراک گذاری

         

 

سلام یسری عزیزم ؛

این چند صباحی را که درسفر با تو بودم و کمتر دلنوشته ای برایت به یادگار گذاشتم ، فرصت مغتنمی بود تا فکر کنم در مورد هر آنچه در طول این سفر دیدی و دیدم ، شنیدی و شنیدم و تحمل کردی و تامل کردم . اصلا ذات سفر اینست تا ببینی نادیده ها را و نگذاری ذهنت خسته شود و خاک بخورد . هرچند گاهی آرزو می کنی ای کاش بر نادیده ها چشم می پوشیدی و می گذاشتی خیالت تلنبار شود از گمگشته هایی که خیلی ها دیدند و گذشتند .

اما این حق توست تا بدانی در کجا ایستاده ای و چشمانت را لبریز کنی از هر آنچه در تصوراتت ، خرامان خرامان جولان می دهند و شاید نیاز باشد دنیای هزار رنگ را در دل کویر و یا از کنار یک ساحل آرام و یا حتی از طبقه چهاردهم یک برج به نظاره بنشینی .

هر کجا باشی مهم نیست ، فقط کافیست ببینی کودکی را که اوج می گیرد تا همه چیز حقیر شود و ببیند که در آن پایین دست چه می گذرد .

و ببیند دستهای تشنه ای را که به وسعت سبز دعا و فقط به مقداری که می خواهند باز شده اند تا خدا بریزد ، آنچه را که آنان طلب کرده اند ، اما حکمت و تقدیر بگونه ای دیگر است ، انگار سهم آنان از زندگی همین قدر است .

هر جا که باشی می توان چشمهای بارانی زیادی را دید که از شدت فقر بر خود می تابند و فریاد کلاغان بلند است و راحت می توان حس کرد حقارت گلدانی را که باغبانش رفته است و از ابرهای سیاه تمنای باران می کند .

و راحت می توان دید پیرزنی را که سبدش پُر است از دلتنگی و در ایستگاه اتوبوس انتظار می کشد ، نمی داند به پاهای خسته اش تکیه کند و یا به چشمان مننتظرش .

و یا پیرمردی در حال عبور ، که زادگاهش را زیر خروارها دود گم کرده و شاید غم تلخ تنهایی او را اینچنین منزجر کرده است .

و می توان دید که چه آرام و بیصدا تابوت صداقت را برای دفن می بردند ، بدون آنکه کسی در فراقش اشکی بریزد .

دختر قشنگم؛

سفر فقط این نبود ، زیبایی کم نداشت و در واقع زیبایی به زاویه دید معطوف می شد و بس .

زیبایی در قلب کودکی بود که وقتی نخ بادکنکش پاره شد ، با چشم گریان فریاد می زد ، خدایا این بادکنک مال تو باشد من دیگر آن را نمی خواهم .

حتی می شد زیبایی را در شالیزاری دید ، جایی که زنی با طفل در بغل عرق ریزان «نشاء » می کرد و می گفت زندگی یعنی همین الان .

راستی یادم نرفته است در مسیر جاده آن بزی را که « بی چرا » منتظر بود صبح سرش را ببرند ، بی آنکه بداند از پوستش چه خواهند ساخت .

زیبایی مناظر و نماها دل هر بیننده ای را نوازش می داد ، مهم نبود اهل کجایی و خانه ات کجاست ، فقط کافی بود دل نبندی و ببینی هر آنچه خداوند به تو نعمت داده است .

دختر عزیزم ؛

به خانه باز می گردیم ، و از صبر و تحملت در این چند روز که با طلوع ماه هفتم عُمر نارنینت همراه بود متشکرم .

ضمن آنکه نمی توانم کتمان کنم آن شوق و شعفی را که از داشتن تو وجودم را لبریز می کند و فقط در یک جمله می گویم « که از داشتن تو بر خود می بالم و خدا را سپاس می گویم » 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

آرزوی من
23 شهریور 91 19:40
^^^^^^^^^^^################^^^^^^^^^^^^✿ ^^^^^^^^#####################^^^^^^^^^^✿ ^^^^^^######^^^^^^^^^^^^^######^^^^^^^^✿ ^^^^^#####^^^^^^^^^^^^^^^^^######^^^^^^✿ ^^^^####^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^#####^^^^^✿ ^^^####^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^#####^^^^✿ ^^####^^^^^####^^^^^^^^^###^^^^^###^^^^✿ ^^###^^^^^######^^^^^^^###^^^^^^####^^^✿ ^####^^^^^######^^^^^^###^^^^^^^^###^^^✿ ^###^^^^^^^####^^^^^^###^^^^^^^^^####^^✿ ^###^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^###^^✿ ^###^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^###^^✿ ^###^^^^##^^آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم^^##^^^^###^^✿ ^###^^^^###^^آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم^^##^^^^####^^✿ ^####^^^^###^^آپـــــــــــــــــــــــــــــــــم^^###^^^^###^^^✿ ^^###^^^^####^^آپـــــــــــــــــــــــم^^####^^^^####^^^✿ ^^####^^^^#####^^آپــــــــم^^#####^^^^^###^^^^✿ ^^^####^^^^###############^^^^#####^^^^✿ ^^^^####^^^^^###########^^^^^#####^^^^^✿ ^^^^^#####^^^^^^^^^^^^^^^^^######^^^^^^✿ ^^^^^^#########################^^^^^^^^✿
زينب عشق مامان و بابا
26 شهریور 91 14:02
سلام خوبي گلتون خوبه تو اين دوران آخرالزمان كه اهانت به مقدسات رواج پيدا كرده بايد كودكانمون رو با ارزشها بيشتر آشنا كنيم.پس بيايم فضاي مجازي رو در تسخير مسلمونها در بياريم تا كسي بخودش اجازه توهين به مقدسات ما نده
مامان ریحانه
26 شهریور 91 20:11
سلام. با اجازه لینکتون کردم.
اللهم عجل لولیک الفرج


سپاس از شما، من نیز لینکتان کردم
زینب مامان محمد رضا
27 شهریور 91 22:27
سلام روز میلاد یگانه خواهر هشتمین امام عشق وعاطفه بر شما ودختر گلتون مبارک خوشابحالتان که دختردارید ویه دل بزرگ که تمام مهربانی هایتان در آن نهفته کلام با مهرتان همیشگی وزندگی تان ار عشق لبریز
زینب مامان محمد رضا
28 شهریور 91 15:07
ما تشنگان جرعه ب آبی ز کوثریم از امت رسول ومحبان حیدریم مدح و ثنای آل محمد شعار ماست دل بستگان دختر موسی ابن جعفریم عیدتون مبارک
باران قلنبه
29 شهریور 91 12:13
الهی قربون اون خنده هات
الهی همیشه بخندی گلم


من به نیابت از یسری جان از شما متشکرم
خاله ی بهراد کوچولو
29 شهریور 91 20:38
وبلاگ نی نی تونو دیدم.............. بسیار زیبا بود............. بهراد هم خاطراتشو نوشته.... به وبلاگش سری بزنین.......... نظر ...یادتون نره ها..........
د خ م ل ی شکلک.. (✿◠‿◠)
10 آذر 91 12:58
سلام ممنون از اینکه باز به خونه کوچیک ما اومدین...و همچنین توجه تون
به دور از هر اغراقی..........نمیدانم از کدامین خط این دست نوشته تان و یا دیگر نوشته هاتان که گاه از بس وقت کم است از کنارشان میگذرم بی آنکه حس زیبایشان را درک کنم.....نکته ای را اشاره کنم که زیباتر بود...چون خط به خط با آدم حرف میزنند....
همراه با بابای انیس سادات تحصینتان میکنیم....

از عنایت شما بسیار بسیار سپاسگذارم.
انیس جان را ببوسید