به خانه باز می گردیم
سلام یسری عزیزم ؛
این چند صباحی را که درسفر با تو بودم و کمتر دلنوشته ای برایت به یادگار گذاشتم ، فرصت مغتنمی بود تا فکر کنم در مورد هر آنچه در طول این سفر دیدی و دیدم ، شنیدی و شنیدم و تحمل کردی و تامل کردم . اصلا ذات سفر اینست تا ببینی نادیده ها را و نگذاری ذهنت خسته شود و خاک بخورد . هرچند گاهی آرزو می کنی ای کاش بر نادیده ها چشم می پوشیدی و می گذاشتی خیالت تلنبار شود از گمگشته هایی که خیلی ها دیدند و گذشتند .
اما این حق توست تا بدانی در کجا ایستاده ای و چشمانت را لبریز کنی از هر آنچه در تصوراتت ، خرامان خرامان جولان می دهند و شاید نیاز باشد دنیای هزار رنگ را در دل کویر و یا از کنار یک ساحل آرام و یا حتی از طبقه چهاردهم یک برج به نظاره بنشینی .
هر کجا باشی مهم نیست ، فقط کافیست ببینی کودکی را که اوج می گیرد تا همه چیز حقیر شود و ببیند که در آن پایین دست چه می گذرد .
و ببیند دستهای تشنه ای را که به وسعت سبز دعا و فقط به مقداری که می خواهند باز شده اند تا خدا بریزد ، آنچه را که آنان طلب کرده اند ، اما حکمت و تقدیر بگونه ای دیگر است ، انگار سهم آنان از زندگی همین قدر است .
هر جا که باشی می توان چشمهای بارانی زیادی را دید که از شدت فقر بر خود می تابند و فریاد کلاغان بلند است و راحت می توان حس کرد حقارت گلدانی را که باغبانش رفته است و از ابرهای سیاه تمنای باران می کند .
و راحت می توان دید پیرزنی را که سبدش پُر است از دلتنگی و در ایستگاه اتوبوس انتظار می کشد ، نمی داند به پاهای خسته اش تکیه کند و یا به چشمان مننتظرش .
و یا پیرمردی در حال عبور ، که زادگاهش را زیر خروارها دود گم کرده و شاید غم تلخ تنهایی او را اینچنین منزجر کرده است .
و می توان دید که چه آرام و بیصدا تابوت صداقت را برای دفن می بردند ، بدون آنکه کسی در فراقش اشکی بریزد .
دختر قشنگم؛
سفر فقط این نبود ، زیبایی کم نداشت و در واقع زیبایی به زاویه دید معطوف می شد و بس .
زیبایی در قلب کودکی بود که وقتی نخ بادکنکش پاره شد ، با چشم گریان فریاد می زد ، خدایا این بادکنک مال تو باشد من دیگر آن را نمی خواهم .
حتی می شد زیبایی را در شالیزاری دید ، جایی که زنی با طفل در بغل عرق ریزان «نشاء » می کرد و می گفت زندگی یعنی همین الان .
راستی یادم نرفته است در مسیر جاده آن بزی را که « بی چرا » منتظر بود صبح سرش را ببرند ، بی آنکه بداند از پوستش چه خواهند ساخت .
زیبایی مناظر و نماها دل هر بیننده ای را نوازش می داد ، مهم نبود اهل کجایی و خانه ات کجاست ، فقط کافی بود دل نبندی و ببینی هر آنچه خداوند به تو نعمت داده است .
دختر عزیزم ؛
به خانه باز می گردیم ، و از صبر و تحملت در این چند روز که با طلوع ماه هفتم عُمر نارنینت همراه بود متشکرم .
ضمن آنکه نمی توانم کتمان کنم آن شوق و شعفی را که از داشتن تو وجودم را لبریز می کند و فقط در یک جمله می گویم « که از داشتن تو بر خود می بالم و خدا را سپاس می گویم »