من به نگاه تو مومنم
سلام یسری جان ؛
این عکسی را که بیست و ششم مهر ماه نود ویک در طرقبه از توگرفتیم را بهانه کردم تا شاید سر صحبتمان باز شود و مهر سکوت دوازده روزه ام را بشکند . شاید هم موجه کند غیبت این ایام را .
البته میدانم وقتی به این فکر میکنی که کمتر به تو سرزده ام ، چقدر دلگیر میشوی و می دانم چه بغضی در سینهات مینشیند و چه اندوهی چشمهایت را خیس میکند .
می دانم وقتی در کنارت نیستم ، خواب هیچ شقایقی را نمی بینی و برای هیچ پروانه عاشقی شمع نمی سوزانی و این را هم می دانم ، زماني كه انسانها تهي از احساسند ، تو با چتری از منطق گوشه اي تنها نشسته ای ، بی انکه کسی بداند ، چشمان نگرانت به دنبال چه چیزی سو سو می زند .
اما دختر گلم ؛
حقیقت این است بقاء عمر من وابسته به تعداد نفسهایی است که تو می کشی ، و لحظات ناب زندگیمان با بودن تو تکمیل می شود و اگر برای دیدن تو سنگریزه به پنجرهات نزدم ، بخاطر این بوده که نمی خواستم « ترکی بردارد ، شیشه نازک تنهایی تو » .
مطمئن باش آن زمان که در خواب شیرینت همبازی با فرشتگان هستی و آن هنگام که به دور از قیل و قال دنیا سرگرم بازی می شوی ، هم و غمم این است ، نگذارم آب در دلت تکان بخورد .
دختر زیبایم ؛