یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

اندکی صبر سحر نزدیک است

1391/8/29 12:00
957 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دختر نازنینم ؛

دیر زمانی است به خوابت نیامده ام ، توجیهی نمی کنم ، تا مبادا فکر کنی خیالم خیس چشمان زیبایت نیست ، و اگر چنین بیاندیشی در مورد من اشتباه نموده ای .

شاید هم نمی دانی به سراغت آمده ام ، در شبهایی که تنت مهجور بیماری بوده و هر ناله و سرف ات خواب را از من می ربود ، نجوای شبانه ام با خدا خود عافیت تو بوده و بس .

در اين مدت چشمم به پنجره اتاق تو بوده است تا شاید نظری به حياط خلوت دلت بیاندازی و دستی برایم تکان دهی و با نگاهت بگویی که چقدر دوستم داری و آنگاه من پر بکشم تا اوج اشتیاق و  مغرور شوم  از داشتن دختری که مایه مباهات من خواهد بود .

کاش بدانی که اگر آسمـان هـم بـاشی ، بـغلت خـواهــم کـرد ، گستـردگی برای من واژه ای بیش نیست و تو در گـوشه ی تـنهایـی مـن جای خود را داری و عاشقانه هایم با بوسه ای کوچک هدیه به توست ، تویی که رمز شیرینی قصه زندگی من هستی .

روزی لمس خواهی کرد این کلماتی را که عریان هستند و بدون آنکه لباس تملق برتن داشته باشند ، برای تو نوشته شده اند و  روزی که صاحب فرزند شوی ،  می خوانی ومی فهمی چه جایگاهی این روزها در دلم داری و آن روز دست بر چشم هایم می گذاری که شاید دیگر اشکی نداشته باشند ، تا نثار تو کنند .

دختر از گل بهترم ؛

اکنون که درد دلهایم را که از جنس دل بودند را شنیدی ، نگران من نباش ، حــــال مـــن خوب است ، آنقدر بـزرگ شده ام که در دلتنگی هایم گم نشوم و خوب آموختـه ام ، که این فاصله کوتاه بین لبخند و اشک ، نامش زندگیست .

در همین زندگی اسمی با دلم بازی می کند ، قلقلکم که نه ، آتشم می زند ،  لحظاتی را در برم بنشین و در آستانه محرم 1434 با من هم نوا شو و مطمئنم تو هوس می کنی دلت را بارانی و چشمانت را گریان نمایی .

یا ابا عبدالله ؛

اینک ایام شهادتتان فرا رسیده است ، آمده ام تا  مُحرّمتان با ساز دلم ، تمرین نوازندگی کند ، و از سیطره ی ذلت بار نفس نجاتم دهد و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند ، پاک شوم .

قرنها بین من و شما فاصله انداخته است ، و هرجا که می رسم فقط رد پایی از شما آنجا جا مانده است ، زندگی فقط با نام حسین (ع) جریان دارد ، چشمه های آب سمی شده اند و به حرمت شما آب از آب می ترسد . هیچ گلی در نینوا نمی خندد و ولیعصرمان هنوز رخت عزا بر تن دارد .

نمی دانم برای کدام مصیبت شما آجرک الله بگویم ، آیا داغ برادر را آلام باشم و یا برای شهادت شبیه ترین مردم به رسول خدا اشک ماتم بریزم . نمی دانم حسرت گوشهای پاره پاره را بخورم یا نگران خیمه های سوزان باشم . چشمهایم برایم رجز می خوانند و می خواهند برای هر مصیبتتان گرد و خاکی به پا کنند .

یاابن فاطمه (س) ؛

سهم من از عاشورایت کوله باری از حسرت بوده و نبودنم را نشانه عدم لیاقت خود می دانم .

ای کاش آن زمان بودم ، مال وجانم که سهل است ، فرزندم را تقدیم می کردم تا در آغوشش بگیرید و نوازشش کنید و آنگاه که طلب آب برای طفل شش ماه می کنید ، به جای علی اصغر بر فراز دستانتان بگیرید ، به خدا سوگند غم فرزند می ارزد ، اگر شما در انتهای آن قصه ایستاده باشید .
آقای من ؛

قربان آن اشکهای نازنینت شوم که برای علی اصغرت بر زمین ریختی ، دلم تاب نمی آورد ، با اشکم وضو میگیرم و نمازم را شکسته میخوانم ، سالهاست چشمانم منتظرمسافری است که منتقم خون شما ومادرتان است .

« اندکی صبر ، سحر نزدیک است » 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

همای اسمان
28 آبان 91 13:18
ایام آل رسول (ص) برشما وخانواده محترمتان تسلیت می گویم .

و بعد از خواندن دلنوشته زیبا وشیوا یتان التماس دعا ...


ممنونم - محتاج دعایم
مامان ابوالفضل
29 آبان 91 10:51
سلام خیلی زیبا نوشتین از غم حسین (ع) تسلیت میگم این ایام رو التماس دعا ...در ضمن این خانم گل هم خیلی ماهه خدا حفظش کنه انشاالله...راستی پیش ما نمیاید ؟ ابوالفضل منتظر قدوم سبز چشمانتونه....ببخشید شما معلم هستید فضولی نباشه چی تدریس میکنید؟


سلام
عرض تسلیت بنده را بپذیرید ، ضمن آنکه نسبت به یسری جان لطف دارید.
چشم به وبلاگ ابوالفضل جان نیز سر خواهم زد.
الهام مامان آوینا
29 آبان 91 11:37
ما را هم از دعای خیرتان در این روزها و شبها در بین نجواهای زیارت عاشورایتان فراموش نکنید....


با سلام
اگر لایق باشم .
این روزها من نیز سخت محتاج دعا هستم .
فائزه
29 آبان 91 19:52
الهیی............
چشماش چقد نازههههههههههه..
منم بچه بودم چشام این رنگی بود.
بزنین به تخته چشم نخوره



مرسی از عنایتی که دارید
مامان ابوالفضل
30 آبان 91 14:03
سلام راستی حدس نزدم توی نوشته هاتون خوندم که معلمین. ولی ننوشته بودین چی تدریس میکنید .خیلی جالبه روانشناسی .یعنی از وبلاگ افراد هم میتونید بفهمید که چه شخصیتی دارن؟
زهرا
30 آبان 91 15:12
___________________--------
_________________.-'.....&.....'-.
________________\.................../
_______________:.....o.....o........;
______________(.........(_............)
_______________:.....................:
________________/......__........\
_________________`-._____.-'شاد باشي مهربون
___________________\`"""`'/
__________________\......,...../
_________________\_|\/\/\/..__/
________________(___|\/\/\//.___)
__________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت
___________________)_ |_ (__
________________(_____|_____)
............ *•~-.¸,.-~* منتظر نگاه مهربونتون هستیم*•~-.¸,.-~*...........

با سلام
انشاءالله
مامان نازی
30 آبان 91 21:46
سلام.بازم مثل همیشه دلنشین بود نوشته هاتون.



با سلام
شما نیز مثل همیشه عنایت دارید.
مامان امیر.پسرسرما
1 آذر 91 20:27
این ماه خدابگشوده درهای سما را
پیوسته میخواند به خود اهل دعا را
گرپهن کردی ساعتی سجاده ات را
یار آر یاران راخصوصا یاد مارا
باسلام
مثل همیشه ...
امیدوارم حال یسری جان بهترشده باشه
برای همه مریض ها دعا کنین


سلام
ممنونم که سر زدید و احوال یسری جان را جویا شدید.
من نیز ملتمس دعای خیرتان هستم
مامان مهربان فاطمه
2 آذر 91 22:31
سلام٠اين ايام بر شما و يسري گلم تسليت باشه٠آجرك الله ٠٠٠٠خيلي زبيبا نوشتيد٠٠٠٠مثل هميشه٠٠انشالله به حق اين ايام حسيني زندگي كتيم و حسيني بميريم٠٠٠آمين


سلام
ممنونم که تشریف آوردید و نظرتون رو گذاشتید، این ایام بر شما تسلیت باد.
فاطمه خانم گل رو ببوسید.
مامان طهورا عسلی
5 آذر 91 11:52
سلام. تسلیت میگم. نوشته هاتون خیلی به دل میشینه. حالم رو دگرگون کرد. طهورا دوست داره با یسری دوست شه. لینکتون میکنم. اگه دوست داشتید به ما هم یه سری بزنید........


سلام
عزاداری های شما هم قبول باشه.
با توجه به احترامی که برای کاربران قائل هستم و به آزادی بیان معتقد ، هر دو نظراتان را با اصلاحاتی که طبق نظر خودتان بود ادغام و منتشر نمودم
همچنین با افتخار لینکتان کردم
یا علی - التماس دعا
د خ م ل ی شکلک.. (✿◠‿◠)
6 آذر 91 1:43
دخملیـــــــــــــــ شکلکـــــــــ (✿◠‿◠)
قبولی سوگواریهای دل نازکتر از یاستون رو از خدای مهربون خواهانه.......
با آرزوی سلامتیه گل سرسبد خونه یسری جان......



منم برای انیس جان سلامتی رو البته در زیر سایه پدر و مادر مهربونش از خدای بزرگ خواهانم
د خ م ل ی .. (✿◠‿◠)
6 آذر 91 1:48
سلام جناب پدر
از اینکه به کلبه انیس جان ما اومدین ممنونیم
هزار ماشاا...یسری جان هم کلی برا خودش خانوم شده.....
چشم
لینک میشید ایشاا...تا چند ثانیه دیگه....گلایه تون بجا
وناگفته نماند.........زیبا مینگارید...ایشاا.. که همیشه در راه خوبیها این احساس خدادادیتون رو شکوفا کنید....مثل غــــــم ارباب دو عالم..
التماس دعا


از لطفی که شما دارید خیلی خیلی ممنونم.
یا علی - التماس دعا
مامان بهراد
13 آذر 91 10:33
التماس دعا
واقعاً نوشته‌هاتون رو كه ميخونم تحت تاثير قرار ميگيرم. شما معلم هستين و اگه مثبته ميتونم بپرسم چي تدريس ميكنين
خداوند يار و ياور دختر زيبا و گلتان باشد.


با سلام
ازعنایت شما بسیار متشکرم
بنده روانشناسی تدریس می کنم.
ثمین
17 آذر 91 11:50
وای عاشق نوشته هاتونم!

شما نویسنده این؟

تو نی نی وبلاگ از این موارد نداریم آخه! واسه همین خوشحال شدم!

همه متن ها و یادداشت هاتون رو خوندم!

عالین! عالی!


با سلام
از اینکه با وبلاگ دخترم سر زدید ممنونم و مایه مباهاتم خواهد بود که شما با این همه مشغله وبلاگی تشریف آوردید و نظر دادید .
ضمنا عرض کنم ، بنده آنقدرها هم شایسته تقدیر نیستم ، علیهذا پیرو سئوال شما باید بگویم تمام مطالب را خودم می نویسم و علت فاصله پستها با یکدیگر همین است .
بازهم متشکرم
مامان بهراد
25 اردیبهشت 92 8:15
سلام باباي يسري حالتون خوبه به كمكتون نياز دارم از اونجايي كه نوشته‌هاي شما بسيار دلنشين و زيبا و از ته اعمال دل مي‌باشد و واقعاً من و يا هر ببننده‌اي با خواندن نوشته‌هايتان محصور مي‌شود، دوست دارم يه متن يا يه نوشته از طرف بهراد براي يه نيني كه اسمش علي و دو ماهش بنويسيد و ممنونم چند خط هم باشه ممنونم مي‌خوام از طرف بهراد بهش هديه بدم.اگه امروز باشه خيلي خوبه


با سلام
از لطف شما متشکرم و اینکه بنده را لایق دانستید ، سپاسگذارم، تاخیر من را ببخشید
متاسفانه آدرسی از وبلاگ بهراد جان ندارم .