تویی که با امام خوبی ها خو گرفته ای
سلام یسری عزیزم؛
نمی دانم این چه عشقی است در زمانی که شرح غم نوشتن هم سخت می شود من را وادار به دیدارت می کند ، نمی خواهم خوشحالی کنی ، برای بازی و تفریح به سراغت نیامده ام و قصد ندارم تو را بالا و پایین بیاندازم تا قهقه ات گوش فلک را پر کند ، بلکه می خواهم به نوشیدن یک استکان چای با طعم اندوه دعوتت کنم در روزی که هیچ چیز نمی تواند چای اندوه را شیرین کند و تلخی را از کام من بگیرد .
دختر از گل بهترم ؛
خوب می دانی در واپسین دقایق غروب روز دهم ، در دل آسمان چه مي گذرد ، که با ناله اي بغض آلود بر ديار اين دل خسته اشک ماتم مي ريزد . کمی دقیق شوی کاسه ها و سبوهای خالی را می بینی که لهجه ی آب گرفته اند اما هنوز خالی هستند .
این چه واقعه ای است که چشم هایم را به جزر و مد حیرت دچار کرده است . پس چرا آسمان از غم این حادثه فرو نمی ریزد ؟ به گمانم دستهای بریده کسی ستون خیمه آسمان ها شده است .
کمی صبر کن ، انگار گوشه لبخند تو هم پریده است و حتی گریه هایت هم بی اختیار شده اند .
اما عزیزم؛
با این لباس و دستار سبزت ، در پیشگاه ولی نعمتمان علی ابن موسی الرضا (ع) ، نذر نامه ای را امضاء کردی که غم و غصه های این روز را به قصه زندگیت سنجاق کنی تا یادت نرود ، روزهای بی قراری ات را ، که با جان بر سر قرارت آمده ای و یادت نرود که عهد کرده ایم سرباز امام زمان (عج) باشی .
دختر زیبای من ؛
در لحظاتی که اولین ستاره شب ، شامگاه غم انگیز عاشورا را نشانه رفته است و از صدای سم اسب های وحشی خبری نیست ، برایم دعا کن و در میان ربنای دستان کوچکت ، بخواه حسین (ع) شفاعتمان کند ، مطمئنم بر آورده خواهد شد ، چراکه قبل از تولدت ، با زمزمه های محرم عجین شده ای با امام خوبی ها خو گرفته ای و شیرت را با اشک چشمی خورده ای که ، در سوگ پسر فاطمه (س) ریخته شده اند .