دو اتفاق اول اسفند ماه
سلام یسری جان؛
چشمان زیبایت را که نگاه می کنم ، می فهمم منتظرم بودی و هر روز که کودکانی را می دیدی پدران و مادرشان برایشان کلی درد دل نوشته اند آهی از سر آرزو می کشیدی .
من خاموشی را از سکوت حرفهایم می شناسم و این سکوت است که دوست داشنت را در دلم شعله ور تر می کند .
قبل از اینکه بازخواستم کنی کمی هم واقع بین باش و ببین در آن لحظاتی که نیستم در كوچه تنهايي و از پشت پنجره هاي بسته ، تو را مي خوانم ، با شاپركها در آسمان آبي هم صدا مي شوم و با باران نام تو را بر لب جاري مي سازم و به نیت سلامتی تو صدقه می هم .
به هر حال امروز آمده ام ، با تو ، به وسعت تمام نداشته هایم ، حرف بزنم و می دانم این ناگفته ها را ، همه می خوانند الا تو !
دخترک زیبای من ؛
بهمن هم تمام شد و فردا اولین روز از آخرین ماه سال 91 است ، از بچگی عاشق این ماه بودم ، انگاری بوی سال نو با ظهور اسفند در شامه ام می پیچد ، بی قرارم می کند ، بیقراریهایم در این روزها ریشه در دلتنگی دارد ، و این دلتنگیها از جنس دلتنگیهای عاشقانه است ، چیزی که خودم هم توصیفی برای آن ندارم ، چیزی مثل شوخیهای بچه گانه ، یا شاید چیزی مثل دلتنگی برای قهقههای کودکانهمان و حسی است برای بچگی کردن من .
ولی افسوس که سالهای کودکی از دستم رفته است و من همچنان برای پیدا کردن ماشین بازی هایم که حالا اسقاط شده اند هورا می کشم بی آنکه بدانم کیستم .
در این میان گاهی یاد تو جانم را تازه می کند و به سالهای بی تو بودن پوزخند می زنم.
آهان ، داشت یادم می رفت ، از اسفند برایت می گفتم ، ماهی که برایم خاطره ها به همراه دارد . از همان روز اولش که لحظه تولد مادرم است . گذشته ام جان می گیرد و رقص کنان در خاطرم مرور می شوند .
اگر کفر نگفته باشم بعد از خدایم می پرستمش و چنانچه به جایگاهی رسیده ام از دعای خیر او بوده است ، لبخند که میزند پر میشوم از بهانه های خواستنش و پر میشوم از طنین خوش صدای نفسهایش و زندگی روی خوشش را نشانم می دهد ، هر چند که می دانم گاهی لبخندش مصنوعیست و برای انکه آزرده نشوم ، خود را به همان کوچه ای می رساند که نامش را « علی چپ » گذاشته اند تا در انتهای آن به دنیا ثابت کند ، چرا مقدس ترین واژه را مادر می دانند . و این مادر من است که با نگاه دقیق و ظریفش در پنج سال قبل ( مصادف با میلاد امام حسن عسگری – علیه السلام - ) دختری را برای همسریم پیشنهاد داد که اینک مایه آرامش من گردیده است .
همه و حتی غریبهها میدانند خالی میشوم از همه دلتنگی هایم و شیشه های غبار آلود پنجره اتاقم پاک می شود ، وقتی همسری مهربان همچون او را در کنار خود می بینم و دوست دارم در سالروز ازدواجمان به او بگویم ای تمام دلخوشی های ساده من ؛ این روزها که تمام لحظات پرالتهاب مرا مال خود کرده ای و روزهای مرا میسازی ، با تو خوشبخت ترینم.
یسری عزیزم ؛
برای زیستنی متعالی و صد البته شرافتمندانه ، سعی کن خاطرات خوب را مرور کنی و نگذاری هر آنچه برای دیگران و حتما برای تو مهم است فراموش شود ، یادت باشد ، شرط محبوب شدن و محبوب ماندن اینست که در خاطرات خوب دیگران شریک شوی ، خوشحالی کنی و تا آنجا که می توانی زیبا برقصی.
این دو اتفاق را هیچگاه فراموش نکن؛
1- سالروز تولد آنهایی را که دوستشان داری 2- مناسبتها و تاریخهایی که در آینده ای روشن در زندگی مستقلت شکل خواهند گرفت ، که آنها همیشه اولین و آخرین هستند و رمز بقای زندگیت خواهند بود .
و کلام آخر ؛
اگر این بار کمتر از تو نوشتم ، آزرده خاطر نباش ، چشم می کشم روی سایه 24 اسفند ماه که از تو به جا مانده و چشم می کشم به دهانی که بخندد به این همه تنهایی و انتظار، این خانه برای آمدن تو گل آذین خواهد شد .
«هرچند ، اگر ننویسمت ، هرکس به من نگاه کند ، تو را از چشمانم خیسم خواهد خواند و می فهمد چقدر دوستت دارم » .