نقاشی زیبای خداوند ؛ بهاری ترین لحظه عمرم اینجاست .
بمــــــناســــبت اولــــــیــن ســــــــالگــــرد تــــــولد نــــــــــور دیــــــــــده ام ، « یــــــــــسری »
سلام یسری جان ؛
سلام بر تو ، شکوفه به بار نشسته ام ؛
سلام بر تو ، اشتیاق شبهای بی ستاره ام ؛
سلام بر تو ، دختر زیبای من ؛
سلام بر تو که بر بلندای بیست و چهارمین روز از آخرین ماه سال ایستاده ای ؛
سلام ؛
امروز که چشمانم را می گشایم ، صدای چکاوکها رسیدن بهار را نوید می دهند ، آمدن کسی یا چیزی را ، نمی دانم و فقط در چشمهای ناباورِیک سرگردانِ دلتنگ ، کسی رامی بینم که از جنس خودم است و من عاشقانه دوستش دارم .
در این روز رویایی می خواهم احساسم را بنویسم ، نوشتنی که از سر عادت نیست ، از عریانی ذهنی است که به ایمان رسیده و اصالت عشقی را که در چشمان منتظرت منزل دارد ، باور می کند .
و امروز می خواهم بگویم ، هر چند حرفهای زیادی بلد نیستم ، قافیه و شعر نمی شناسم از عشق چیزی نمی دانم ، اما دوستت دارم کودکانه تر از آنچه فکر کنی .
دختر عزیزتر از جانم ؛
دلم می خواهد در اولین سالگرد زیبای تولدت ، بخوانی چند خطی را که بغض یکساله من است .
گاهی اوقات گنگ حرف می زنم ، نجوایم را فقط شاپرکها می شنوند و پروانه ها تفسیر می کنند ، کسی از ایما و اشاره ام چیزی نمی فهمد ، اما این بار با همیشه فرق دارد ، خوب گوش کن ، انگار شاخههای درختان هم مثل من تولدت را زمزمه میكنند، چکاوکها نغمه بهاری می خوانند ، غنچه ها به نیابت از تو می رویند و همه به تو اقتدا می کنند و من که در لبخند چشم تو ، وجود خدا را حس می کنم .
جگر گوشه بابا ؛
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت ، نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود ، اما من به این مفهوم رسیده ام که با تو بودن قصه شیرینی دارد و کامم را گرم می کند و داشتن تو فانوسی است به روشنایی هر چه تاریکی در نداشته هایم .
نقاشی زیبای خداوند ؛
از زمانی که تو را در خانه دارم ، چقدر خوشبختم ، دو چندان وقتی که در اغوش بی کران دریایی ات و یا به انتظار ساحل نگاهت می نشینم ، به آن امید که شبنم زلال احساست ، زنگار غم را از وجودم بشوید .
اعتراف می کنم ، ازسالی که دلم با تو آشنا شده است و خلا دنیایِ بی جاذبه را با بودنت پر کرده ام ، وقتی در آغوشت می گیرم آنقدر آرام میشوم که فراموش می کنم باید نفس بکشم .
و کلام آخر ؛
جز تو چه کسی می داند بهار من از 24 اسفند ماه آغاز می شود و جز تو چه کسی می داند با تو بودن حالم را خوب و خوبتر می کند و یا شاید هیچکس نداند بهار من فرا رسیده است ، همین الان ، همین جا و در کنار تو .
می خواهم فریاد بزنم ، « بهاری ترین لحظه عمرم اینجاست » . سال من در ساعت هفت و سی دقیقه بیست و چهارم اسفند تحویل می شود .
پس می خوانم به امید بر آورده شدن آرزوهایت :
یا مقلب القلوب و الابصار ، یا مدبر الیل و النهار ، یا محول حول و الاحوال ، حول حالنا الی احسن الحال