یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

اندر احوالات این روزها

1392/8/6 17:38
1,335 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یسری جان ؛

ششم آبانماه یکهزار و سیصد و نود و دو است که پنجاهمین دلنوشته ام را برایت به تحریر در می آورم ، نمی دانم تو کی و کجا اینها را می خوانی ، اصلا هر وقت دلت خواست بخوان ، اما حتما بخوان تا بفهمم که سیاهی لشگر زندگیت نبوده ام تا بدانم بیخود به تعهداتم پافشاری نکرده ام .

در هر صورت خوشحالم که اینبار نیز دعوتم کرده ای ، بگذار کفشهایم را در بیاورم و مهمان خانه دلت شوم ، هرچند که قریب به 20 ماه است که ساکن کوی تو هستم ، هوای تو بدجوری آرامم می کند و تسکینم می دهد . این روزها همه می دانند که علاقه من و تو چقدر عمیق شده است و با تمام شیطنت هایت دلم را اسیر خودت نموده ای .

دیگر به حرف قدیمی ترها رسیده ام که دختر جای خودش را در دل پدرش باز می کند و حالا این روزها دل من وسعتی دارد به پهنای دشتهای سرسبز ، که جولانگاه تو شده است .

دختر گلم ؛

در این روزها که ابرهای تیره پاییز رخ می نمایانند و شب های بلند به روزهای کوتاه  فخر می فروشند ، بیش از پیش دلواپس تو هستم . همه چیز تو نگرانم می کند ، همش با خودم می گویم ، مبادا دخترم دردی داشته باشد ، نکند دخترم گرسنه بماند ، یک وقت سهوا آسیب نبیند ، لباسش به اندازه کافی باشد ، شبها پتو را پس نزند ، قطره آهنش را به موقع بخورد و در کُل نانش گرم باشد و آبش سرد .

نمی دانی چه کیفی دارد وقتی که برای بوسیدنت اجازه ازت می گیرم و تو با عشوه هایی دخترانه سر تکان می دهی و می گویی نــَــه  ، و هزاران بار ذوق می کنم .

این روزها گاهی از تو می رنجم ، نمی خندم ، اخم هم نمی کنم ، همان جدی نگاه کردنت هزار و یک حرف برایت دارد ، در چهره ات سئوال موج می زند ، علتش را که برایت توضیح می دهم آرام لبخند می زنی .

این روزها گاهی برای ساکت کردنت مجبور می شویم کلی خوراکی و تنقلات برایت فراهم کنیم . کاش بدانی چه لذتی می برم وقتی هر آنچه که خود می خوری را به من تعارف می کنی و یک به یک در دهانم می گذاری .

نازدانه بابا ؛

این روزها در خانه با من مسابقه می دهی ، کشتی می گیری و گاهی با هم می دویم ، نمی دانم جه سِرّی است که همیشه تو زودتر از من به مقصد می رسی و آن لحظه حس خوب برنده شدن در تو نمایان می شود .

نمی دانی این روزها وقتی سرگرم هستم و یکباره به سراغم می آیی و «دکی» می کنی چگونه بند دلم پاره می شود و دلم می خواهد با تمام وجود در آغوشت بگیرم.

این روزها می بینم گاهی چادر بر سر می کنی و رکوع و سجده می روی ، چقدر عقایدت شبیه بزرگترها شده است ، در این سن کم خدا را باور کرده ای و شاید هم خدای تو واقعی تر باشد .

برای همه اینها اشک در چشمانم حلقه می زند و لبخندی توام با بغضی بی پرواز بر لبانم می نشیند.

خیلی این روزها فرصت نوشتن از من سلب می شود ، اما باز به سراغت می آیم ، « هرچند نرم و آهسته» 

خانوم کوچولوی من ؛

قصد کرده ام این پنجاه دلنوشته ام را برای همیشه جاودانشان کنم و تقدیم به تو کنم تا باور کنی اگر پروانه وار دور تو می گردم تو را تا بیکران دور تا اعماق وجودم دوستت خواهم داشت فقط ببخش اگر گاهی چشمانم خیس می گردد و دل تنگ نگاه تو می شوم ، دست خودم نیست ، هیچگاه فکر نمی کردم که تا این حد عاشقت باشم .

تویی که زندگیم را وقف نفسهای گرمت کرده ام ،وقف گامهای کوچکت ، وقف چشمان دریای ات .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

مامان فاطمه
6 آبان 92 18:40
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
چه شاعرانه و عاشقانه
اشک تو چشمام حلقه زد
خوش به حال یسری


با سلام
محبت دارید و از لطفتان بسیار ممنونم ،
معصومه
6 آبان 92 19:55
محبت های شما دقیقا مانند محبت های پدرم به من است خوب است ولی موقع دانشگاه و ازدواج طاقت را میگیرد از هر دو طرف ان شالله عشقتان پایدار و فاطله هایتان کم و دوریتان محال باشد


با سلام
متشکرم که همانند همیشه همراهمان هستید.
با صحبت های شما موافق هستم و گاهی از تداعی روزهای آینده غم تمام وجودم را می گیرد اما با خودم می گویم این ایام را قدر بدانم ، اینست که گاهی چهار خطی را می نویسم .
بازهم از شما متشکرم
معصومه
6 آبان 92 20:51
من هم خوشحال میشم اگر هرازگاهی درب چوبی کلبه من رو بنوازید به نوای دوستی
دخترتون من را از بر هزار الله اکبر کرد و من دیگر حافظ این جمله شده ام و مکررا تکرار میکنم وقتی وارد وبلاگتون میشم


شما لطف دارید ، همیشه راغب بوده ام نظراتی را من باب دوستی برایتان بنویسم اما متاسفانه در بعضی از پست هایتان نظرها مسدود بوده است ، علی ایحال خدمتتان خواهم رسید .
مامان محمدحسین
6 آبان 92 21:56
وای فوق العاده بود این متن ....
1000 ماشالله یسری جان خیلی برای خودش خانمی شده است....


با سلام
استدعا می کنم از این همه محبت چه بخاطر متن و چه مِن باب دخترم یسری
مهسا مامان نورا
7 آبان 92 13:17
سلام ممنون که که احوالپرس نورا بودید . باور کنید روز ی چند بار منتظر به خونه تون سر میزنم تا اندر احوالی ازشما بگیرم و الان خوشحالم که باز مثل همیشه حالتون خوبه و دختر گلم و ناز دانه بابا سر خوش و پایدار . خوشحالم از اینکه دوباره با خواندن این تحریرهای زیبای شما حس پدرانه یک پدر رو درک میکنم و چون وقتی از بابای نورا میپرسم میگه شما نمیدونی چه حسی به نورا دارم قابل وصف نیست .بسیار زیبا و ستودنی نمیدونم چرا وقتی میخونم حرف دل شما رو اشک تو چشمام حلقه میزنه .سالم باشد و سایه تون بالا سر یسری ناز.
تقدیمی از طرف نورا به یسری جونم

با سلام
من از حضور همیشگی شما به وجد می آیم ومشتاق تر از قبل عزمم را جزم می کنم تا هر آنچه را که حرف دلم است و به میوه دلم می گویم را برای مخاطبین مهربان این وبلاگ بازگو نمایم
آنچه که اشک را در چشمانتان می نشاند، نوشته های من نیست ، بلکه حس خوب پدر و یا مادر بودن است که به این وسیله تلنگر زده می شود و به یادمان می آید.
تقدیم به کانون گرم خانواده تان به پاس لحظاتی را که در کنار ما می گذرانید.

الهام مامان محیا
7 آبان 92 17:04
سلام ممنون که به خونه ی مجازیمون تشریف آوردین
و باز هم عاشقانه های یک پدر...
خیلی زیبا
واقعا که این دختر ها خیلی بابایی هستند گاهی مامانها حسودیشون میشه
بابای محیا هر قدر هم که خسته و بی حال باشه محیا که خودشو تو بغلش جا میکنه بلند اعتراف میکنه که خستگیم در رفت
خدا این فرشته ها رو برا باباها و مامانها حفظشون کنه و عاقبت به خیرشون کنه.الهی امین

با سلام
خواهش می کنم انجام وظیفه بوده است
با نوشته هایتان موافقم که فرزند در اوج خستگی مایه دلگرمی و امید است بخصوی که اگر آن فرزند دختر باشد .
از نظر قشنگتان ممنونم


***
7 آبان 92 19:04
یسرای عزیزم بیخود نبود اینقدر دلم برات تنگ شده بود هزارماشالا بزرگ شدیا
آرزومه در دسترس بودی یه ماچه جانانه ازت برمیداشتم.
خدا عمر باعزت بهت بده بعدها هم مثل الانت مایه ی فخر و مباهات بشی ایشالا
راستی دلنوشته ی بابایی ام مثل همیشه شاهکار بود
خانوادگی بیستید


با سلام
شما خیلی لطف دارید به یسری جان
همینطور به اینجانب ، در این مدت هم همیشه مایه دلگرمیمان بوده اید
برایتان آرزوی موفقیت و شادکامی را دارم
گل ابدی
7 آبان 92 21:00
سلام پدر یسری جان
نوشته تون بی نهایت زیبا و از اعماق دل یک پدر عاشق برآمده بود
زیبا بود بی نهایت لذت بردم و الله اکبر و ماشاالله و هزاران ماشاالله برای یسری جان عزیزدلم
خوش باشه کنار شما
نگران این عشق هم نباشین با بزرگ شدنش این عشق هه هم به تناسب زمان هم حفظ می شه هم بذارین حالا هم ایشون لذت شما را ببره هم شما لذت ایشون را
خدا مادر و پدر گلش را براش حفظ کند

با سلام
از دعای قشنگتان ممنونم و ضمن آنکه با نظر محترمتان کاملا موافقم
تقدیم به شما برای اولین حضورتان در این وبلاگ ، امیدوارم مستدام بماند
مریم (یه دوست)
7 آبان 92 23:37



مریم (یه دوست)
8 آبان 92 10:22
تو این پست یه کم تو نظر دادن دیر کردم ولی به هر حال باز هم باخواندن دلنوشته هایتان دلم گرفت و لحظه ای دلم برای پدر عزیزم تنگ شد خدا رو شاکرم به خاطر همه نعمتهایی که به ما داده بخصوص پدر و مادر عزیز . امیدوارم سایه شما هم همیشه با عشق و علاقه وافرتر بر سر یسری جان باشد امیدوارم در اینده محبت همسرم هم به فرزندانش مثل شما باشد که البته خواهد بود


با سلام
شما آنقدر به من و یسری جان لطف دارید که هروقت بیایید و نظر بدهید برایمان کلی ارزش دارد و مایه افتخار خواهد بود.
برایتان آرزوی موفقیت و سلامتی ، در پناه پدر و مادر گرامیتان دارم . و نیز آتیه خوبی را برایتان آرزومندم


متین
8 آبان 92 18:06
وای چه دلنوشته های زیبایی،چقدر خوبه که این نوشته ها کتابچه ای بشه برسه به دست آدمهای آهنی که گنجینه های زندگیشونو خونه سالمندان رها می کنن وشبها آسوده سر روی بالش می زارن ،ازتون خواهش می کنم اونارو جاودان کنین،حتی با نوشتن بروشورهایی به مناسبتهای مختلف واز طریق مدارس ودانش آموزان به دست خانواده ها برسونین و وجدان خفته ی بعضی آدمارو بیدار کنین بخدا ثواب داره.


با سلام
ضمن تشکر بابت نظر مثبتی که دارید بایستی عرض کنم بنده دقیقا قصد چنین کاری را دارم البته نه بعنوان کتاب در سطح تیراژ بالا بلکه در حد جمع آوری این دلنوشته ها بعنوان کتابچه ای که اگر فردا روزی نی نی وبلاگ نبود ، لا اقل این خون دل خوردنها به باد نرود . در پایان همین دلنوشته که پنجاهمینش بود این نکته را یاد آور شدم .
ضمن تشکر مجدد از شما ، از خدا می خواهم بصیرت و توفیق خدمت به پدر و مادرها را به همه ما بدهد قبل از آن که خیلی دیر شود .
مریم یه دوست
8 آبان 92 20:47
ممنونم بابت دلگرمیتان برای حضور در این وب


خواهش می کنم ، این شما هستید که با رفع ایرادات مایه ای برای پیشرفتمان می شوید
لیلا
9 آبان 92 1:53
سلام یسری جان وپدر گرامی . دلنوشتتون مثل همیشه زیبا و دلنشین بود.



با سلام
از نگاه و توجه تان ممنونم خانوم لیلا
Mohsen
9 آبان 92 19:36
آدمهای ساده را دوست دارم...

همانها که بدیهای هیچ کس را باور ندارند، برای همه لبخند بر لب دارند همیشه هستند و برای همه،
اما افسوس که دیگران زمینشان میزنند، یا درس ساده نبودن را به آنها میدهند!
...
آدمهای ساده را دوست دارم، بوی ناب "آدم" میدهند ...

زنده ياد احمد شاملو


با سلام
روح مرحوم شاملو شاد با این نوشته نغز پند آموز
و درود بر شما محسن جان که همیشه به یادمان هستی
mamaneninii
11 آبان 92 9:02
سلام .خسته نباشید.جالب بود.
راستی ما یک تولد داشتیم خوشحال میشیم تشریف بیارید.


با سلام
خدمت می رسیم
سپیده
11 آبان 92 10:42
وبلاگ "کودک من" در نظر دارد آلبومی از کودکان در لباس محرم تهیه کند. از عزیزانی که تمایل دارند عکسهای دلبندشان در این آلبوم باشد تقاضا دارم عکسهای خود را برای ما ارسال کنند.


با سلام
ممنونم از دعوتتان - چشم انشاءالله
مامان نازدونه
12 آبان 92 22:35
سلام به یسری جان وخیلی خوشبختی که پدرومادر اینچنین داری وامیدوارم همیشه پایداربمانید خیلی خوشحالم ازاینکه شما رادر لینک دوستانم دارم البته با اجازه من وقتی دلنوشتهای شما را میخوانم واقعا لذت میبرم چون هرچه ازدل براید بردل نشیند واقعا با احساس مینویسید به ما سربزنید خوشحال میشیم

با سلام
خیلی خوشحالم که به ما سرزدید
به افتخار قدوم سبزتان قبلا لینک شده بودید
مامان آوا
14 آبان 92 17:33
من و آوا یسری رو خیلی دوست داریم
وبلاگ شو دنبال می کنیم
بازم ببخشیییییییییییییییییییییییییییید


با سلام
از لطفتان بسیار ممنونم
ما هم به تمامی بازدیدکنندگان این وبلاگ علاقمندیم و دوستشان داریم
برای آوای عزیزم
مهسا مامان نورا
14 آبان 92 19:25
ما اپیمممم


خدمت می رسم
مامان محمدحسین
14 آبان 92 21:39
چه جالب....؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قالب وبلاگ رو میگم....
ما هم همین قالب رو برگزیدیم......
در این ایام خیلی خیلی خیلی التماس دعا....مخصوصا اگه پابوس آقا رفتین.... ممنون


با سلام
آره قالب قشنگیه
هم شاد و هم مناسبت داره
ممنونم که سر زدید
برای محمد حسین عزیزم
مریم (یه دوست)
15 آبان 92 11:23
سلام بهتون تسلیت میگم این ماه حسینی رو وقالب وبلاگتون خیلی خوشگله


با سلام متقابلا تسلیت عرض می کنم و از نظر لطفتون ممنونم
مهسا مامان نورا
16 آبان 92 0:22
وای خدای من خیلی زیباست قالبتون تسلیت میگم ایام دهه محرم رو به شما و خانواده.
راستی میتونم از جمله بسیار زیبای شما استفاده کنم واسه وبم .این وبلاگ سیاهپوش حسین است


با سلام
متقابلا تسلیت میگم
استدعا می کنم ، حتما می توانید استفاده کنید .
این جمله را دومین سال است که در وبلاگ یسری جان استفاده اش می کنم
مریم مامان نیکان
22 آبان 92 6:58
اگر کودک نبود ، نه پدر معنا داشت ، نه هیچ مادری بهشتی می شد . دل نوشته هایتان عجیب به دل میشینهیسری جان را از طرف ما ببوسید
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم از لطفتان و بابت حضور گرمتان سپاسگذارم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
24 آبان 92 13:38
سلام خوبین یسری جون خوبه چقدر دلنوشته هاتون قشنگه وبه دل میشینه خوش به حال یسری جون که چقدر هوادارش خوش ذوق وسلیقه وخوب می نویسه من عاشق این جور نوشته هام یه زمانی می نوشتم خوب هم می نوشتم ولی نه به خوبی شما ولی از بس گرفتارم که وقت نمی کنم حسشو تو خودم بگنجانم چون به نظر من باید حس نوشتن وبیان کردن داشته باشی وارامش خیال تا بتونی اینقدر روان وزیبا بیان کنی با اجازه تون من لینکتون می کنم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم که وبلاگ دخترم سر زدید من که آنقدر ها هم که شما می گویید خوب نمی نویسم ، اما با شما موافقم که آدم باید حس نوشتن و بیان کردن داشته باشد. خیلی اوقات دنیایی حرف دارم ولی بخاطر همون حسه دیر به دیر آپ می شوم ، با این حال خوشحالم که چهار خطی را برای دخترم به یادگار می گذارم بازهم ممنونم ار حضورتان
مامان امیرپسرسرما
25 آبان 92 22:53
سلام ماشا... عجب خانمی شده بسیارزیبا ودلنشین نگاشته اید .خوشبحال یسری جان ومامانش موفق باشین
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ممنونم از ایتکه با ما سر زدید و از نظر محبت آمیزتان نسبت به یسری جان بی تهایت سپاسگذارم تقدیم به امیر حسین خوشگلم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
26 آبان 92 0:47
ممنون بابای یسری گلی باورم نشد که شما قابل بدونید تشریف بیارید چقدر خوشحالم کردید ممنون که لینک کردید وممنون که اومدید پیشمون واز گل زیبا وتبریکتون هم سپاسگذارم حضورتون تو وب ما باعث افتخار هست یسری جونو ببوسین
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام پاسخ به نظر لطفتان وظیفه بنده بوده چه بسا که در خیلی مواقع به وبلاگهای مختلف سری میزنم و از همراهیشان تشکر می کنم . لذا از این بابت از شما خیلی ممنونم
***
26 آبان 92 17:54
دختر گلم کی آپ میشی منتظر بودم یه عکس زیبای تو را تو روزای عزای امام حسین علیه السلام تو بهترین جای دنیا جوار آقا امام رضا ببینم. راستشو بگم منتظر دلنوشته های بابای یسری جانم هستیم آخه تو نوشتن گزارشای مناسبتی مدرسه دلنوشته ها خیلی کمکن. با اجازتون گاهی ازشون استفاده میکنم.
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام شما به من و دخترم خیلی لطف دارید ، این روزها مشغلات کاریم زیاد است اما در رابطه با موضوعی که گفته اید چند خطی را نوشته ام که انشاءالله سه شنبه آپ خواهم کرد بازهم متشکرم
مهسا مامان نورا
30 آبان 92 18:23
بابا کجایین شما دلمون واسه احوالات یسری و عکس جدیدش تنگ شده
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام هستم در خدمتتان ، در اسرع وقت اپ خواهم کرد
فائزه
1 آذر 92 12:28
مثل همیشه زیبا بود..از بیان لطیف احساستون لذت میبرم
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ضمن تشکر - از همراهی شما بسیار خرسند و مسرورم
***
2 آذر 92 18:16
ماه بانو خانم کم کم دارم نگران میشم بابایی گفت سه شنبه آپ میشی امروز شنبه است
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام می دانم کمی بد قولی کرده ام - حتی برای دهم محرم نیمچه مطلبی را نوشته بودم اما مشغله کاری فرصت نداد . در اسرع وقت اپ خواهم کرد
مامان فاطمه
4 آذر 92 13:29
سلااااااااااااام وبلاگتون عالیه خوشحال میشیم به ما هم سر بزنید با تبادل لینک موافقید
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام با کمال افتخار لینکتان کردم
***
5 آذر 92 20:17
سلام یسری جون آ درس وبو عوضش کردی خاله؟ کجایی تو آخه؟
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام متشکرم خاله ستاره ، لطفا قهر نکنید خیر ادرس را عوض نکرده ام ، اما فرصت نشده است ، انشا ء الله ظرف چند روز اخیر بروز خواهیم شد با تشکر فراوان
معصومه
7 آذر 92 17:37
فکر ثبت خاطرات جدید نیستید نباشد خیالی نسیت ولی فکر دل ها ی ما که باید باشید قطعا پس ما دلنگرانیم و مشتاق عکس جدید
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام تا آخر هفته آپ خواهم شد
مریم (یه دوست)
10 آذر 92 13:22
سلام بابا ی یسری چرا یه مدتی نیستین نگرانتون شدیم به خدا لطفا هر چه زودتر یه پپست بزارین
بابای یسری جان
پاسخ
با سلام ضمن تشکر بایستی عرض کنم همه چی خوب است فقط وقتم کافی نیست تا آخر هفته آپ خواهم کرد
مامان محمدحسین
11 آذر 92 12:07
بابایی کجایییییییییییییییییی؟؟؟؟
بابای یسری جان
پاسخ
سلام میام تا دو سه روز دیگر ، پوزش می خواهم