فرصتی برای پیشرفت ، مجالی برای تشکر
سلام یسری جان ؛
بعد از بیست روز دوری و با تمام شدن جشن ازدواج دایی ات بازهم به سراغت آمده ام ، تا انتظار تلنبار شده پشت پلکهایت را با نوازش انگشتانم پاک کنم و نشان دهم کاسه دلتنگی ام خیلی وقت است که لبریز شده از خواستنت .
آمده ام تا بار دیگر ثابت کنم در این روزها که گرفتارتر از همیشه هستم و مشغلات کاری ام فرصت سرخاراندن را هم از من گرفته است ، احساس پدرانه ام همچنان زنده است و هنوزم که هنوزه خاطرات زندگیم رنگ و بوی تو را دارد .
در این روزهای شهریور نود و دو بر رسم ندیدنت خط بطلان کشیده ام و خوشحالم که هر لحظه کنارم هستی ، دیگر میان امشب من تا امشب تو فاصله ای نیست ، من دیگر به این دقایقی که یکی یکی میمرند تا تو را برایم به ارمغان بیاورند بدهکار نیستم ، دیگر دنیای من به اندازه همین چهاردیواری دودگرفته بی بنیاد دنیا نیست بلکه وسعتش از همانجاییست که ایستاده ای تا انتهای مهربانی سپیده دم و من خوشبختم .
شاید برای تو گاهی سخت بنماید ، زندگی در شهری دیگر و یا خانه ای دیگر برایت دشوار باشد ، اما به این اذعان دارم که تو به رویاهای دست یافتنی ایمان داری و آن را موهبت می دانی . تو برایم موفقیت من دعا خواهی کرد و من برای آینده روشن تو خدا را قسم خواهم داد و هر دویمان آمین بلند خواهیم گفت .
دختر عزیزم ، یسری گلم ؛
دوست دارم قبل از آنکه دلنوشته هایم تبدیل به کاغذ مچاله شوند و اشکهای نیامده ام خشک شوند و حتی پیش از آنکه اسیر نگاههای بی اعتنا شوم ، بتوانم به تو ثابت کنم اگر بهانه ای برای بودن من است، همین مشق های شبانه ای است که هم مرا تسلی است و هم تو را آگاه می کند . از من بپذیر این همه مشتاقی ام را که برای تو آماده اش کرده ام . پس با من بیا تا آخر دنیا ، گام به گام ، قدم به قدم که من برای آمدنت فرش قرمز دلم را زیر پاهای کوچکت انداخته ام . تمام هستی ام را برایت گذاشته ام و ثانیه های عمرم را وقف تو نموده ام .
امید دارم روزگار خمیده ام که در انحنای بازتاب نامهربانی ها کمی تاب برداشته است به دست تو احیا شود و تنها از تو می خواهم قدردانم باشی ، من به یک لبخند پر مهرت راضی خواهم شد و دستان ظریفت آسایش دو گیتی من خواهد بود و مطمئنا دعای خیرم بدرقه راهت می شود ، همانگونه که دعای مستجاب شده پدر و مادرم من را بزرگ و بزرگ تر می کند .
دختر گلم ؛
از امروز و با تغییر سِمَت من ، بعضا مجبور می شوی چند روزی را در هفته زیر آسمانی تنفس کنی که قوم و خویشاوندی نخواهیم داشت ، شاید گاهی اوقات دلت کوچک شود ، بهانه گیری کنی و تیک تاک ثانیه ها را برای برگشت مجدد بشماری .
می دانم شاید دلتنگی ات در قامت آرزوهایم نگنجد ، روزها به یکنواختی زندگی طعنه بزنی و چشمهایت بر دلتنگی ببارد و شبها بدون آنکه بوی شبوهای حیاط خانه جدیدمان شادت کند به بهانه استراحت بخوابی تا کمتر غم دوری را لمس کنی ، همه اینها را می دانم ، اما دخترم برای بدست اوردن چیزهای مهمتر بایستی خیلی از خواسته هایت را قربانی کنی و بر آنها چشم بپوشی .
در این میان شادترین آهنگ ها، برایت روضه خوانی می كنند ، شلوغترین مكانها، تنهایی ات را به رُخَت می كشند دلت كه گرفته باشد ، نقض میشود همه ی قانون ها و مدتها طول میكشد تا خاك بگیرد خاطره های رنگارنگ .
تا آن موقع همچنان شاد بمان و من قول می دهم برای خنداندنت از هیچ کوششی دریغ نورزم ، در کنار تو باشم ، حامی تو باشم ، همراه تو باشم و همراه همسر مهربانم .
از هردویتان ممنونم که برای من و بخاطر آینده من می گذارید و می گذرید .
پ ن : همسر عزیزم ، شیما سادات صبور و مهربانم :
زیرگوشم زمزمه کن، پشت خوابهای نا آرامت چیزی بیش از نگرانی نیست ، تا من هم دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم:
پشت نگرانی های زنانه ات مردی ایستاده که دیوانه وار دوستت دارد و موفقیتش را مرهون حمایت تو می داند و روی همچون ماهت را می بوسم .