بسیار سفر باید ...
سلام خانوم کوچولوی من ؛ خوشحالم که گاه و بی گاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی ، دیدنت آب بر دل آتشینم می پاشد . وقتی با تو هستم اشک را فراموش می کنم و عقده های کهنه ام التیام می یابد . واین چند روزی که مهمان تو هستم ، حتی پلکهایم نمی توانند مزدور شب شوند و بخوابند . منظورم از این چند روز ، اوقاتی است که در یک سفر با تو خواهم داشت . سفری در کمرکش شهریور هزار و سیصد و نود و یک . با رنگ و بویی متفاوت . دختر زیبای بابا ؛ حالا که در آستانه دومین سفر عمر نازنیت قرار گرفته ای از تو می خواهم با من به سفر بیایی ، ت ا در حسرت راههای نرفته...
نویسنده :
بابای یسری جان
18:01