یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

تولدی دیگر در پاییز

  سلام بر یسری ، دختر آرزوهایم؛ دقیقا 9 ماه است تو را می بینم ، تو را می خوانم و تو را می نویسم و هر گاه بوسه ای بر تو می زنم ، سجده ای بر من واجب می شود ، نه از سر اجبار ، که به نشانه خضوع به درگاه خداوندیش و برای داشتن فرشته ای که ، در خانه من منزل کرده است . دختر نازم ؛ لحظات شیرینی را که در برم نشسته ای ، آخرین روزهای پاییز می باشد ، که با تمام زیبایی و کمالش در حال گذران است ، اما تو از این ماه مگذر ، شاید یک جایی دلت گیر باشد و شاید پیوند خورده باشی با تاریخی که برایت جاودانه خواهد شد . برخیز و با من به لب پنجره بیست و پنجمین روز از آذر ماه بیا ، تا ببینی چگونه 5 سال است که فراموش نکرده ام این روز ...
24 آذر 1391

برایت زحمتی نکشیده ام

  سلام بر یسری دوست داشتنی ام ؛ آمده بودم یک چیزهایی بنویسم ، درست یادم نیست . به گمانم می خواستم از این چند روز غیبتم بنویسم و یا شاید از خنده هایِ از ته دلِ دیروزم ، شاید هم آمده بودم بگویم تا انتهای جاده زندگیم دوستت دارم و دلم می خواهد در خنده ها و گریه هایت گم شوم و در بوی خوشت پیچ و تاب بخورم . ماتم برده است ، انگار هزار جمله نگفته صف کشیده و منتظر هستند که انگشتهایم از اسارت رهایشان کند . واژه های زیادی را به خدمت گرفتم تا کلماتی جدید خلق کنند . ماتم زدگی من چیز جدیدی نیست ،‌ خوب بخاطر دارم لحظات شومی را که برای حیات تو دست به دامان امام رضا (ع) شده بودم و چهره کبود شده ات هن...
16 آذر 1391

تویی که با امام خوبی ها خو گرفته ای

  سلام یسری عزیزم؛ نمی دانم این چه عشقی است در زمانی که شرح غم نوشتن هم سخت می شود من را وادار به دیدارت می کند ، نمی خواهم خوشحالی کنی ، برای بازی و تفریح به سراغت نیامده ام و قصد ندارم تو را بالا و پایین بیاندازم تا قهقه ات گوش فلک را پر کند ، بلکه می خواهم به نوشیدن یک استکان چای با طعم اندوه دعوتت کنم در روزی که هیچ چیز نمی تواند چای اندوه را شیرین کند و تلخی را از کام من بگیرد .   دختر از گل بهترم ؛ خوب می دانی در واپسین دقایق غروب روز دهم ، در دل آسمان چه مي گذرد ، که با ناله اي بغض آلود بر ديار اين دل خسته اشک ماتم مي ريزد . کمی دقیق شوی کاسه ها و سبوهای خالی را می بینی که لهجه ی آب گرفته ان...
5 آذر 1391

اندکی صبر سحر نزدیک است

  سلام دختر نازنینم ؛ دیر زمانی است به خوابت نیامده ام ، توجیهی نمی کنم ، تا مبادا فکر کنی خیالم خیس چشمان زیبایت نیست ، و اگر چنین بیاندیشی در مورد من اشتباه نموده ای . شاید هم نمی دانی به سراغت آمده ام ، در شبهایی که تنت مهجور بیماری بوده و هر ناله و سرف ات خواب را از من می ربود ، نجوای شبانه ام با خدا خود عافیت تو بوده و بس . در اين مدت چشمم به پنجره اتاق تو بوده است تا شاید نظری به حياط خلوت دلت بیاندازی و دستی برایم تکان دهی و با نگاهت بگویی که چقدر دوستم داری و آنگاه من پر بکشم تا اوج اشتیاق و  مغرور شوم  از داشتن دختری که مایه مباهات من خو...
29 آبان 1391

شاید به وبلاگ دلمان سری بزند

      سلام دخترگلم ؛ دل به آغوش سکوت که می دهم صدای تو آرام آرام مرا به سوی خویش می خواند و آن علتی است ، برای بهانه های دلم که گاه و بیگاه بیخودی تو را می کند . گاهی آنقدر غرق در دوست داشتن تو می شوم که دلم می خواهد در آغوش بفشارمت تا طعم تلخ دلواپسی ام شسته شود و این احساسی را که من دارم ، تنها یک پدر می داند و بس . بایستی یک پدر بود تا بتوان فهمید چه حلاوتی دارد ، آن بوسه هایی را که با فرزندت تقسیم می کنی و باید یک پدر بود تا حکایت سِحر چشمان فرزندت را حتی در خواب بخوانی و باید پدر بود تا انگیزه تپیدن قلب را در کالبد جان ، آنهم به عشق فرزندت را لمس کنی . همه اینها حقیقی هستند و هیچ چیز نمی ت...
15 آبان 1391

من به نگاه تو مومنم

  سلام یسری جان ؛ این عکسی را که بیست و ششم مهر ماه نود ویک در طرقبه از توگرفتیم را بهانه کردم تا شاید سر صحبتمان باز شود و مهر سکوت دوازده روزه ام را بشکند . شاید هم موجه کند غیبت این ایام را . البته می‌دانم وقتی به این فکر می‌کنی که کمتر به تو سرزده ام ، چقدر دلگیر می‌شوی و می دانم چه بغضی در سینه‌ات می‌نشیند و چه اندوهی چشم‌هایت را خیس می‌کند . می دانم وقتی در کنارت نیستم ، خواب هیچ شقایقی را نمی بینی و برای هیچ پروانه عاشقی شمع نمی سوزانی و این را هم می دانم ، زماني كه انسانها تهي از احساسند ، تو با چتری از منطق گوشه اي تنها نشسته ای ،...
29 مهر 1391

برای زیستن اینک تویی بهانه من

سلام بهانه دلنوشته های من ؛ هنوز عاشقانه هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم و برای تو می نگارم تا مبادا خاطراتم به غارت برود . این همان کاریست که شاید روزی تو برای فرزندت و بعدها آنها برای فرزندانشان انجام دهند ، آنگاه شاید کمی تامل کنی و بدانی که چقدر دوستت داشتم و دارم . واین دوست داشتن ادامه دارد ، حتی در روزهایی که برای توست و روزهایی که دیگران برای میلاد تو جشن می گیرند ، درست مثل امروز که برایم جشن گرفتند و تبریک گفتند و تازه متوجه شدم دیگر 33 سال از عُمرم را ندارم . ندارم را به این خاطر می گویم چون نمی دانم چند ساعت و چند روز و چند ماه و چند سال دیگر زن...
16 مهر 1391

هشتمین میلاد

  سلام یسری جان ؛ خوبی دختر گلم ؟  خوشحالم که تو را اینچنین خندان می بینم ، و مسرورم از اینکه در چنین شبی میهمان روی زیبای تو هستم . شبهای زیادی از عُمرمان می آید و می گذرد و تنها بعضی شبها خاص هستند و بعضی مکانها در آن شب خاص تر و آن مکانی را که تو ایستاده ای و در آن شبی که تو در اینجا حضور یافته ای از آن جمله است . چشمانت نازنیت در اینجا متبرک می شود و دستانت کوچکت گره می خورد با پنجره فولادی که میلیونها میلیون ، انسان عاشق و آزاده ، دلشان را بی ادعا روانه آن کرده اند . اینجا حریم ملائک پاسبان رضویست ، اینجا مضجع شریف درماندگان است ، اینجا دریای بیکران لطف و کَرَم است و اینجا میزبان دلهای...
6 مهر 1391

بوی باران می آید ، انگار پاییز شده است

بوی باران می آید ، انگار پاییز زودتر از همیشه بر سر قرارمان حاضر شده است و شاید هم این احساس بیگانه ، من را وسوسه به ماندن می کند . امسال اولین سالی است که با گشوده شدن مدارس تو نیز در سر کلاس زندگی حاضر شده ای ، و چه خوانده باشی و چه نخوانده باشی انتهای آن معلم مهربانش از تو امتحان سختی می گیرد . بوی باران می آید ، انگار آسمان می خواهد ببارد و عقده هایش را بر سر روز های دلگیر پاییز بگشاید ، بیچاره پاییز ، دلم برای او می سوزد ، پاییزی که من باید بی تو و با خیال تو آن را پشت سر بگذارم . دخترم ؛ کاش می دانستی نفسم به نفس تو بند است و کاش می دانستی هر روز به شوق دیدن تو بیدار می شدم و اشتیاقم را به چشمهای زیبای تو گره می...
31 شهريور 1391

قدیسه خوبیها و پاکیها

  یکم ذیقعده یکهزار و چهارصد و سی و سه ؛ میلاد کریمه آل محمد (ص) ، حضرت فاطمه معصومه (س) و نامگذاریش بنام « روز دختر » سالهای زیادی از عمرم سپری شد و این روز برای من فقط در حد یک عید بود و روز دختر برایم هیچ چیز را تداعی نمی کرد . اما امسال این روز خجسته برای من معنا شد « روز دختر» و شاید بهتر بود بگوییم روز « تکریم دختر » . مگر می شود این دردانه را داشت و او را تکریم نکرد و مگر می شود از بودن و زیستن با او خشنود بود او را گرامی نداشت و مگر می شود از کنار او ساده عبور کرد و بی توجه بود ؟! و مسلما نمی توان فراموش کرد ، لحظه هايی را که در زندگی...
28 شهريور 1391