تصویری از ترس یک پدر
ثلثی از ماه مرداد مانده است ، شاید کمی زود باشد ، اما دیرم می شود و می شمارم ثانیه ها را برای تکرار این لحظات . چیزی در دلم تکان می خورد ، پلکهایم را که می بندم ، از چشمانم اشک می غلطد ، دستانم خیس می شود ، نمی توانم فراموش کنم زمانی را که بی غلط واژه " بابا " را برایم هجی کردی. نگاهت را از من دریغ نکن ، بازهم " بابا " صدایم کن ، صدای تو خوب است ، آرامم می کند . از این به بعد نمی توانم ملتمسانه چشم به لبهایت بدوزم و آواهای مبهم را گدایی کنم ، می خواهم واژه های تازه تر برایم بگویی ، نمی دانم برای گفتن کدامین کلمه وسوسه ات کنم ، اما بی شک خیلی دلم می خواهد مامان را خوشحال کنی و خودت دیدی که ...
نویسنده :
بابای یسری جان
9:20