دو اتفاق اول اسفند ماه
سلام یسری جان؛ چشمان زیبایت را که نگاه می کنم ، می فهمم منتظرم بودی و هر روز که کودکانی را می دیدی پدران و مادرشان برایشان کلی درد دل نوشته اند آهی از سر آرزو می کشیدی . من خاموشی را از سکوت حرفهایم می شناسم و این سکوت است که دوست داشنت را در دلم شعله ور تر می کند . قبل از اینکه بازخواستم کنی کمی هم واقع بین باش و ببین در آن لحظاتی که نیستم در كوچه تنهايي و از پشت پنجره هاي بسته ، تو را مي خوانم ، با شاپركها در آسمان آبي هم صدا مي شوم و با باران نام تو را بر لب جاري مي سازم و به نیت سلامتی تو صدقه می هم . به هر حال امروز آمده ام ، با تو ، به وسعت تمام نداشته هایم ، حرف بزنم و می دانم...
نویسنده :
بابای یسری جان
12:30