یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

شیرین ترین لحظات عمر من

سلام یسری جان : امروز جمعه 24 خرداد سال 92 است و خوشحالم که با آغاز تعطیلات تابستانی ، فراغتم زیادتر می شود و بیشتر  با تو خواهم  بود . از امروز هر لحظه که تو را بخوانم اجابت می شوی و چه شیرین است کسی را که دوست دارم ، در هر زمان که طلب کنم در کنارم باشد و لحظاتم راملون کند . و خداوند بزرگ را شاکرم که  تن بیمارت جان دوباره ای گرفته و چشمان بی فروغت تلالویی دیگر یافته است و  برای یک پدر چه آرزویی قشنگ تر از این که سلامتی فرزندش را ببیند ؟ دختر نازنینم ؛ خوب می دانم  بزرگ کردن یک کودک ، آدابی دارد که باید با آن بسازم و باید مدام یادم باشد که چه قدر زجر خواهم کشید تا...
24 خرداد 1392

این سه روز فراقت یا فراغت

سلام یسری جان ؛ در حالی برایت چهلمین دلنوشته ام را می نویسم که دیر وقتیست چله نشین چشمان غماز تو شده ام و این حال مرا خوب می کند حتی خوب تر از همیشه و درست مثل همان روزهای اولی که تو را دیدم ، سخت مشتاق داشتن دستان گرم تو هستم . دستانی که روزهای سخت بی قرارم را آرام می کند .  دستانی که دلم می خواهد بر روی چشمانم بگذارم تا دنیا به سکوت نفسهایت فرو رود . دختر عزیزم ؛ زمان به وقت چشمان منتظرم ، دوم خرداد سال ١٣٩٢ شمسی و به عبارتی دیگر دوازدهم رجب المرجب سال ١٤٣٤ قمری است . و نشانی دقیق ترش آنکه ، امشب شب میلاد فخر کائنات جهان ، الگوی شجاعت و شهامت ، حضرت علی (ع) است . و چه زیبا به نام « پ...
2 خرداد 1392

عصایی برای خودم

  سلام یسری جان ؛ با خودعهد کرده بودم امشب به خیابان دلم سر بزنم تا پنجره ای باز شود و کسی دستی برآرد و نوری بپاشد برایم ، و چقدر خوشحالم که به بهانه دلتنگی هایم به سراغ تو می آیم . چه روزها و ساعتهایی که می آمدند و می رفتند و حسرتت بر دلم می ماند ، چقدر دوست داشتم زودتر از اینها انگشتانم را لا به لای موهایت خم کنم تا بدانی وقتی نیستی حس مبهمی دارم و شبیه کسی می شوم که کمی زیادی مُرده است . شاید امشب آن شب پرستاره نباشد اما حدس مي زنم تو هم خواب مرا مي بیني ، برای همین  نیمه های شب را انتخاب کردم تا در این تاریکی به آغوش تو پناه بیاورم تا شرم نبودنم در چشمانت انعکاس نیابد ، و لازم است دستان کو...
21 ارديبهشت 1392

قلبی با دو نیمه مساوی

سلام یسری جان ؛ اولین دلنوشته رسمی سال جدید را در حالی برایت می نویسم که حال باران دیده‌ام بسیار خوب است و برای تجدید پیمان با تو سراپا آماده ام و می خواهم برایت تفسیر کنم آن لحظاتی را که تو در ذهنم تجسم می شوی و آرامش در من موج می زند . همان لحظاتی که  خدا را التماس می کنم تا همه دنیا را ارزانی دیگران دهد ، ولی تو را از من نگیرد ، که من بخاطر تو زندگی را دوست دارم و به خاطر روی زیبای تو ، نگاهم به سوی هیچ کس خیره نمی ماند و این بی نهایت ترین لذت من است . دختر دوست داشتنی ام ؛ بیست و شش روز از فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و دو شمسی گذشته است . هر سال در این تاریخ زمان برای من متو...
26 فروردين 1392

هنوز به این دلخوشم که دختری دارم

سلام یسری جان ؛ این روزها که من خدای سکوت می شوم و خفقان می گیرم ، و از تو بودن خالی می شوم ، احساس می کنم  باید صدای نفسهایت را بنویسم . درست همان لحظه که پشت هر استعاره ای می ایستی و به ذهن هیچ شاعری نمی رسی ، احساس می کنم باید بسرایمت تا شکوفه های امیدم پرپر نشود . دختر گلم ؛ اکنون که ١١روز از بهار سال ٩٢ می گذرد ، به دیدنت آمده ام تا نشانت دهم چقدر لحظه هایم را تزیین کرده بودم برای هنگامی که غنچه‌ها به يمن قدومت مي‌شكفند و سنبل به افتخار تو خود آرایی می کند ، آمده ام تا بنویسم وقتهایی که در خیالم نیستی ، سر انگشتانم می سوزد و وسوسه ام می کند تا نداشته هایم را مرور کنم و دلتنگی هایم را ور...
11 فروردين 1392

کاری که خدا با تو می کند

  سلام یسری جان ؛ دختر حالا یکساله من ، اینک من از جذبه عطر اگین نگاهت با تو سخن می گویم از فرداهای نیامده ، از قیل و قال امروز  و از حواشی روزهای رفته بر باد . این روزها آنقدر دلتنگت هستم که گاه احساس می کنم فاصله هایمان صفر شده ، اما لمس نگاه تو مقدور نیست و نیز کابوس ندیدنت ، رویای با توبودن را شکنجه می دهد . در این روزهایی که همه چیز در حال تغییر است به سراغت آمده ام تا بر دوشم سوارت کنم و بگویم آنچه را که باید بدانی و درک کنی تا بزرگ شوی. دختر نازم ؛ آمده ام تا چشمت را باز کنم بر نظراتی که در این چند روزه به وبلاگت سرازیر گشته است و برایت بخوانم ایمیل ها و پیامک هایی را که با نام ت...
29 اسفند 1391

نقاشی زیبای خداوند ؛ بهاری ترین لحظه عمرم اینجاست .

بمــــــناســــبت اولــــــیــن ســــــــالگــــرد تــــــولد نــــــــــور دیــــــــــده ام ، « یــــــــــسری » سلام یسری جان ؛ سلام بر تو ، شکوفه به بار نشسته ام ؛ سلام بر تو ، اشتیاق شبهای بی ستاره ام  ؛ سلام بر تو ، دختر زیبای من ؛ سلام بر تو که بر بلندای بیست و چهارمین روز از آخرین ماه سال ایستاده ای ؛ سلام ؛ امروز که چشمانم را می گشایم ، صدای چکاوکها رسیدن بهار را نوید می دهند  ، آمدن کسی یا چیزی را ، نمی دانم و فقط در چشم‌های ناباورِیک سرگردانِ دلتنگ ، کسی‌ رامی بینم که از جنس خودم است و من عاشقانه دوستش دارم . در این روز رو...
24 اسفند 1391

چند جمله ای به دست خط همسرم

چند جمله ای به دست خط همسرم سلام دخترم امروز که روز تولد توست برای اولین بار می خواهم برایت بنویسم تا آن زمان که توانستی خودت مستقل بخوانی و بنویسی ، در موردم فکر بدی نکنی و این سئوال در ذهنت پیش نیاید که چرا هیچ وقت مامانم برایم مطلبی ننوشته است . هرچند معتقدم دوست داشتن ها در حصار فضای مجازی و در بند جملات نیست و فراتر از آن رقم می خورد . ضمن آنکه همه ایمان دارند که قوی ترین احساسات در عالم ،عاطفه ایست که یک مادر با تمام وجودش و بدون منت تقدیم فرزندش می کند و من بعنوان یک مادر از این جریان مستثنی نیستم . عزیزم ؛ امروز که بری اولین بار می نویسم ، نمی خواستم خودم را محصور کلمات کنم و یا با...
24 اسفند 1391

وقتی تو را دارم خوشبخت ترینم

سلام یسری جان امروز که مهمان دل تو هستم بیست سومین روز از اسفندماه 91 است  ، فردا که بیاید ، همه چیز بر سرِ لحظه هایم  هجوم می اورد ، قرار است بشکند بغضی را که قلقلک می دهد سکوت بی وقفه ام را و معجزه ای شود ، قرار است از همان صبح یادم بیاید که چقدر همه چیز ، زود می گذرد  و چقدر زود دیر می شود. آنچه که مرا به اینجا کشانیده است ، یک تاریخ و یک خاطره نیست ، بلکه تپشی است که صدای شنیدنش من را به خود می خواند ، صدایی از جنس خودم . صدایی که مرا شهره آفاق کرده است و صدایی که روزی آوای نی ام خواهد شد . دختر گلم ؛ اینک که در هجمه سکوت شب عاشقانه می خوانمت ، و با احساس در کنارت پا به پا  ، چون مهر ...
23 اسفند 1391

برای تو می نویسم

  سلام یسری جان ؛ هرگاه دلم به وسعت غروب پاییز می گیرد و از تمام ستاره های خاموش آسمان ناامید می شوم ، هرگاه ثانیه های علاقه ام سنگین تر از قبل قدم برمی دارند و شوق داشتن تو از خود بیخودم می کند به سراغت می آیم ، هرچند نرم و آهسته . دلنوشته هایم را از نو می خوانم ، تا جان در کالبدم بدود ، روانم تازه تر شود و چیزی شبیه قلقلک ،  تو را در من نوازش کند . بعضا" نظرات وبلاگت را چند باره می خوانم ، تا مبادا متهم به خیانت شوم از آنچه فراموش کرده ام برایت بنویسم . دختر نازم ؛ هرگاه خواندن و نوشتن را آموختی و هرزمان به این دلنوشته ام رسیدی به دقت بخوان تا اگر روزی ازت پرسیدند پدرت به چه خاطر برایت می نوشت ، ...
5 اسفند 1391